سوگنامه ی آذر
در پاییز انسانیت
زیر شفقٍ خونین
روی خاکٍ مقدس
هزار مادرٍ گریان
قلبشان ایستاده بود
هزار خلبانٍ الکلی
شهرٍ کودکان را دیده بودند
هزار خلبانٍ الکلی
از روی شهرٍ کودکان عبور کرده بودند
در گرسنگی روی آنها بمب ریخته بودند
بوی سوختگی
نمک بر زخم میزد
دوشیزگانٍ آبی نان و زردچوبه خورده بودند
بی آبی دل می شکست
گرما و آب نبود
در سرما و طوفان ها
خورشید مانده بود پشت ابرها
گرمی ی بخاریها در یادها
بگذار شفقٍ خونین کمی گریه کند
قلبهای مادران ایستاده
خلبانانٍ الکلی
شهر را دیده بودند
در سردی ی آذر
روی آنها ناپالم
ریخته بودند
گریه خواهند کرد
همه ی آذرها
تنها دخترٍ بانوی وطن
در گرسنگی
در سردی ی آذر
با ناپالمٍ خلبانٍ الکلی
سوخته بود
دستانٍ کودکی ات زیرٍ آوارها
ای فرشته ی وطن
اتاقت پر از قلب و ستاره بود
گریه خواهیم کرد
همه ی آذرها
بگذار شفقٍ خونین کمی گریه کند
مرثیه ات را خواهیم خواند
همه ی آذرها
در این تاریکترین روزٍ سال
در این روزهای تارٍ تار
در فکرٍ ستارگان جنوبی
همه ی کوهها در هم ریخته اند
مادر...رخشان بانوی وطن
شکوهٍ وطن
الماسٍ وطن
یاسٍ وطن
ستاره ی جاویدٍ وطن
قهرمانانٍ زمین جمع خواهند شد
آنها گریه نخواهند کرد
الماسٍ وطن
با من بخوان
زیبا ترین آهنگٍ وطن را
قهرمانانٍ زمین جمع خواهند شد
آنها گریه نخواهند کرد
حسین شفیعی بیدگلی/آذر1395
تقدیم به نسلهای سوخته ی سوریه و افغانستان...که درجهالت های بشری فریاد رسی نداشتند و بشریت عزادار آنهاست.