سه شنبه ۱ خرداد
|
|
پشتِ حصار، زیبایی کودکی را وصله می زدم
|
|
|
|
|
وَ جاي قلبِ پر از خونِ خود شقايقِ سرخي
كه در خزان شده پرپر، به لاله زار كشيدم
|
|
|
|
|
خدای شهر غریبان عجب خدایی شد
تو رفتی و همه عالم غم جدایی شد
غریب می چرخم در حصار دلزدگی
تو از
|
|
|
|
|
بربامملایرتوبیاهمسفرمباش
یکلحظهبیاهمدمچشمانترمباش
|
|
|
|
|
با چرخیدن درون چرخشگاه که هرکس فکر چرخش خودرا دارد
میچرخیم دور هم بدون این که کسی خبر بدارد
|
|
|
|
|
تابستان است
آفتاب می بارد
امّا نه همه جا یکسان
می سوزاند
نه من و تویی را
که عینک برچشم
هو
|
|
|
|
|
قناری شکسته دل، پر بکش از کنج قفس
آواز آزادی بخوان بر عاشقان بی نفس...
|
|
|
|
|
«ایمان» به چه رو خرده بگیری ز بزرگان
کفرت به سر عرش معلّٰاست کجائی
|
|
|
|
|
دست های تو.......همان حق اند
بر گردن من...... """"
پسرکنعان
سید فاخر خلف زاده مولاء
|
|
|
|
|
خودت بودی
شک ندارم
مگر میشود صدای خنده هایت را
فراموش کرده باشم
|
|
|
|
|
دامنت بوی نارنج میدهد و
گیسویت بوی بنفشه
تاکنار منی
|
|
|
|
|
من از ...
پایان انسانیت حرف میزنم
...
|
|
|
|
|
پشت یک بیتوته ی سبز
نامه ای افتاده ...
سر آن باز است و
چشمانی نابینا کنارش ایستاده
......
سر
|
|
|
|
|
گویا که مُـرد آخر ، زاینده رود ، افسوس
|
|
|
|
|
من ریشه کن از ریشه دوانیدنِ تنهایی هام
محتاجِ نفسهایِ مسیحات شدم،.. کاری کن
|
|
|
|
|
كودكي بودم كه در دل آرزوها داشتم
باز كن داروغه ديگر بند قنداق مرا
|
|
|
|
|
شايد گرامى تر
مردان فهم و عشق و آزادى
از رهنمايان خدا آورد اسراييل
|
|
|
|
|
بر این برف تنهایی ام رد پایی که نیست
دراین کوه سرد سکوتم صدایی که نیست
|
|
|
|
|
هر روز؛عدل ظهر
کنار باغچه می روم
تا تشنگی مزمن دست هایم را
با بنفشه های کبود درمیان بگذارم
|
|
|
|
|
شدم حل در تو و رفتم زدنیا
|
|
|
|
|
ناگهانی ، آنی آن شد که نمی پنداشتیم
فصل گل دردانهای را در زمینی کاشتیم
|
|
|
|
|
هلا! تورا چه بنامم به غیر حضرت زخم
که هست نام تو یادآور تمامت زخم
رسول آینه های هزار تکه شده !
|
|
|
|
|
من مثل هرروز
با همان سلام، همان صبح بخیر
همان قهوه ی تلخ همیشگی را می نوشم
همان لباس ساده ی هر
|
|
|
|
|
صدای پای اوست میدانم من
تمام هرچه مال اوست
می خواهم من
...
سحر سلمانی زاده
|
|
|
|
|
با معجزه ی شعر تو گویا شده ام من
ای شمس من! عاشق به تو گویا شده ام من
|
|
|
|
|
با این کهدلماسیردستانشبود
امانگرانعهدوپیمانشبود
|
|
|
|
|
ادعاها شدهبسیارنصیحترا٬حیف
ازبزرگان زِسَرِشوق شنیدن گم شد
|
|
|
|
|
مانند نسیمی که سحر خواب ندارد
آواره ی هر کوچه متروکه ی سردم
|
|
|
|
|
برای یگانگان عالم که؛
"افزون از زمین،
فردوس هم در زیر پایش
رنگ میبازد..."
|
|
|
|
|
تضمین
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
یا چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست
صِبْغَةَ اللَّه
|
|
|
|
|
کیمیای غم تورا دارم نقد عشق است زر نمیخواهم ...
|
|
|
|
|
غزل : زیبایی در کربلا
{{ از دفتر: با نام تو }}
ذیفر
|
|
|
|
|
بهار فصل زایش مهر و قرار های عاشقانست.
|
|
|
|
|
ماییم و خیال لب آن یار و دگر هیچ ..
|
|
|
|
|
چه کردی با دلان ای شاه خوبان
|
|
|
|
|
هرگز در انتظار بهاری نبوده ام
امیدوار یاری یاری نبوده ام
|
|
|
|
|
هجومِ خاطره ات فرصتِ گریزم را / گرفته از من و پاییز برگ ریزم را
|
|
|
|
|
هزار سال مي گذرد ،
عاطفه و حماسه پير نمي شوند .
نقل ماجرا تكرار نيست ،
|
|
|
|
|
ديوانه هم ستيزد هوشيار هم ستيزد
ديوانه را رها كن گر بسته است عاقل
|
|
|
|
|
تمام قامت مردانگی در یک طرف بود
رذالت با تمام چهره اش در یک طرف بود
به یک سو حق نمایان هم چو خورش
|
|
|
|
|
بنام آنکه یکتا در جهان است
همه دنبال او اما نهان است
|
|
|
|
|
فرات عشق
لب تشنه
هنوزم
آب کمیاب است...
|
|
|
|
|
خجلت زده جمعی ز پریشانی ماست....
|
|
|
|
|
گرگ و آدمی
دردمند ز زخم و تیرها در بلندای تپه ایی
لیس میزد زخم خود، یک گرگ پیرو خسته ایی
دید ان
|
|
|
|
|
با غم الفت دارد این عاشق مبتلا بشب
|
|
|
|
|
تقدیر به زیبایی تدبیر نخواهد بودن...
|
|
|
|
|
در شام ماتمت زحل گريه ميكند
|
|
|
|
|
شیعیان خوش ارتباطی باخدا دارد حسین (ع)
باخدا یک ارتباطی بی ریا دارد حسین (ع)
|
|
|
|
|
در کوچه های خاطره
گم شده ام
|
|
|
|
|
قسم به جان مهتاب؛
تا عاشق نشدید ننویسید.!
|
|
|
|
|
شانه بر مو زدن و لاف جوانی تا کی؟
|
|
|
|
|
.....................................
|
|
|
|
|
نه کفر نیست؛ خدا هم سیاه پوشیده ست
|
|
|
|
|
آه_ فرات ...
یاابا عبدالله (ع)...
|
|
|
|
|
سکوت بود و تماشایِ رد پای غزل
دلم گرفت... نوشتم کمی برای غزل
گرفته بوی تنت را تمامِ طول مسیر
از
|
|
|
|
|
فلش نزن که دوباره سیاه می افتم
شبیه لرزش اشک از نگاه، می افتم
شکست بال و پرم را، غرور زخمی باد
|
|
|
|
|
حسینی بودن و آزاد ، عشق است
|
|
|
|
|
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
|
|
|
|
|
...
دنیای من و ما بشود باغ پر از گل
هرجا شنوی صوت قناری و قراول
|
|
|
|
|
بى چشم نظر دارى وز حال خبر دارى
ناخوانده اثر دارى چون بوده خبر دارم
|
|
|
|
|
من بزرگ تر از
حواسِ انگشتانت
|
|
|
|
|
که این ها را همه زیبا ببینی...
|
|
|
|
|
صبح یعنی فرصتی دیگر برای عاشقی
|
|
|
|
|
روزعاشوراست به دقت بنگرید،
هردم آن را به ذهن ها بسپرید؛
|
|
|
|
|
شگفت هیولایی است د...ل... د...
که گر در راه پرواز*،
بمانی پایدار،
تو را سنگ میزند
تا پا
|
|
|
|
|
حصا رها را بشکن
زنجیرها را پا ره کن
و ببین چگونه کلیدها ی سرنوشت
درصند وقچۀ دستا ن تو
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۳۵ پست فعال در ۱۵۵۳ صفحه |