يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ عطر یاد شاعر بهروز حبیبی
|
|
وطن نامت بلند و جاودان باد
|
|
|
|
|
وقتی کسی به سراغت نمی آید
از بطن لحظه های تو درد می زاید
|
|
|
|
|
از برای همسرم ماشین و ویلا می خرم
با تو من یک شوهر بس ایده آلی می شوم
|
|
|
|
|
هرگز در انتظار بهاری نبوده ام
امیدوار یاری یاری نبوده ام
|
|
|
|
|
به ناگفته هایم دلا گوش کن
در این درد دلها کمی هوش کن
|
|
|
|
|
چو بامت یک هوایت بیش باشد
دلت از دست گردون ریش باشد
|
|
|
|
|
می شود آرام از دنیا گذر کرد
با شرافت زندگانی را به سر کرد
می توان در سایه سار عشق و ایمان
لطف حق
|
|
|
|
|
چراغ روشن اندیشه درد است
که بی اندوه و غم اندیشه سرد است
دل بی درد انسان را نشاید
چنین کس ب
|
|
|
|
|
آن روزکه سنگ سخت بر سرم بگذارند
این بار گران زدوش من بردارند
کوته شود این دست و دل از دار فنا
|
|
|
|
|
وقت آن است که با عشق صفایی بکنیم
دست بر سوی تو آریم و دعایی بکنیم
نور عشقت به دل هرکه بخواهی ا
|
|
|
|
|
بسته ام به تار مویت تار و پود هستی ام را
زخمه ای بزن به چنگی عاشقانه کن فضا را
جرعه ای به کام
|
|
|
|
|
به احساس لطیف عشق سوگند
به دیدار تو هستم آرزومند
دلی دارم به زنجیر تو در بند
که گردد با خیا
|
|
|
|
|
در جهان وارونه
خوبی و بدی همسنگ
همتراز مهر و عشق
مکر و حیله و نیرنگ
|
|
|
|
|
گاهی به یک نگاهی اعجاز می توان کرد
بر روی ناامیدی در باز می توان کرد
گر خاطر کسی را آزرده ای ب
|
|
|
|
|
خاطرم گشته حزین مطرب نوایی ساز کن
شو طبیبم جمله دفع رخوت و امراض کن
غیر تو مطرب ندارم همدمی در
|
|
|
|
|
مانده ام از کار مردم در شگفت
خود کنند نسبت دهند بر سرنوشت
بخت و تقدیر و قضا افسانه بود
جمله
|
|
|
|
|
زندگی دل دادن و دل بردن است
پیش پای یار یکدل مردن است
زندگی کار و تلاش و کوشش است
دم به دم
|
|
|
|
|
سینه ای دارم خدایا آتشین
اندر آن بس نغمه های دلنشین
دلبری کو تا سرایم نغمه ای
قصه ای سازم ب
|
|
|
|
|
خدایا بنده ای هستم گنهکار
به رنج و محنت وغمها گرفتار
خدایا بس دلم تاریک و سرد است
درون سینه
|
|
|
|
|
چشم من به یاد تو گشته ابر بارانی
دیده را خیال تو کرده است چراغانی
مهر روی تو ای گل در وجود من
|
|
|