وقتی کسی به سراغت نمی آید
از بطن لحظه های تو درد می زاید
خاموش و سرد می شود فروغ چشمانت
تمام حرف دلت می شود شاید
هوای دلت ابری است و بارانی
برای گریه هایت شانه ای باید
بغضی سنگین نشسته بر روی دلت
روحت به زیر سنگ زمانه می ساید
نومید در انتظار دستی نشسته ای
تا پنجره ای به روی تو بگشاید
لبریز می شوی از دردهای پنهانی
نزدیک می شوی به روزهای پایانی
تمام تنت گر گرفته می سوزد
خم می شود نهال وجودت به آسانی
غم دنیا در دلت خانه می گیرد
از نگاه سرد دیگران گریزانی
همچون پرنده ی پر بسته ای هستی
که در قفسی تنگ گشته زندانی
در حسرت روزهای از دست رفته ای
از دست رفته ای , هنوز نمی دانی
برخیز هر چند جگرت پاره پاره است
تدبیر کار تو شروعی دوباره است
برخیز گذشته را چراغ راهت کن
کاین بهترین کمک و راه چاره است
برخیز به امید روزهای آینده
امید , نور شبهای بی ستاره است
برخیز بر جهان سلامی دوباره کن
تا بنگری که غصه را هم کناره است
برخیز کسی به سراغت نمی آید
اینجا دگر چه حاجتی به استخاره است
950711
اینجا دگر چه حاجتی به استخاره است