يکشنبه ۲ دی
فصول زندگی شعری از بهروز حبیبی
از دفتر شعر نو نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۵۰ شماره ثبت ۹۴۶۵۱
بازدید : ۲۳۵ | نظرات : ۰
|
آخرین اشعار ناب بهروز حبیبی
|
در بامداد یک روز بهاری
در آن ساعت که گنجشکان سرود عشق می خوانند
و زرین بال خود می گستراند بر زمین خورشید
و جاری می شود هستی
من زایش بی اختیار خود را به گریه نشسته ام.
در ظهر تابستان داغ
در آن لحظه در آن هنگام
که پنهان می شود از فرط گرما
سایه ات در زیر پاهایت
به امید بدست آوردن گوهر
غرور و جوانیم را با خنده گریسته ام.
در شامگاه روز پاییزی
که برگ از شاخه می ریزد
و رنگ چهره ها هم رنگ می بازد
پریشان خاطر از احساس تلخ و شوم ناکامی
کرامت انسانی ام را با بغضی سنگین فرو خورده ام.
در نیمه شب زمستانی سرد
که سپیدی برف برونم را
و سیاهی شب درونم را فرا گرفته است
و می لرزد تنم از ترس یا سرما
و بانگ زوزه ی گرگان
به کامم وحشت و تردید می ریزد
خاکسپاری خویش را به حجله نشسته ام.
پاییز 93
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.