دوشنبه ۵ آذر
|
آخرین اشعار ناب حمید مولا
|
دردمند ز زخم و تیرها در بلندای تپه ایی
لیس میزد زخم خود، یک گرگ پیرو خسته ایی
دید انسان غمگینی، آن یکّه گرگ پیر و خون چکان
نزدیک شد آرام، گفت ای باشکوه! تنها نمان
من تورا پیوسته باشم در جهان آرام جان..
مهر من مال تو باشد.این سفر با من بمان!
لیک گرگ زخم ها خورد بود
زین سخنها او دگر گرگ باران دیده بود..
گفت: تو نیز تیرم زنی..
یا که در رنج وتعب باز افکنی!!
گفت انسان: دانی آیا من کیستم؟؟
من دوست توام، دشمنت من نیستم...
روزها وشبها ز گرگ تقدیر کرد
جلوه و زیباییش را تقریر کرد
چندی گذشت گرگ زخمها فراموش کرد
جرعه ایی از آب محبّت نوش کرد
گرگ دیگر بفکر زخم هایش نبود
آدم هم دگر، آن آدم غمگین نبود
اما ز چرخ گردون و دور روزگار
جز جدایی ها و زخم ها ناید به بار
باز انسان شاد، یاد ولایت کرده بود
گفت: گرگ را همنشینی آدمی لایق نبود
گرگ، گرگ است و انسان آدمی
زین سخنها بگذشته دیگر یک کمی!!
گشت تا از درخت بی وفایی، کمانی راست کرد
تیر بر چله نهاد، گرگ را آواز کرد
گرگ عاشق عزم سوی آدم ساز کرد
ناگهان تیری سینه ی گرگینه اش را باز کرد
آدمی بار دگر درجلد آدم رفته بود
اندکی بعد این آدمی هم رفته بود..!!
گرگ با زخمی دگر جا مانده بود
اندر این مهنتکده وا مانده بود
***حمید***
1395/07/23
ساعت:12:00
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.