شنبه ۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ غرور پاییز شاعر علی غلامی
|
|
یک مشت برگ زرد بود
یاد سروی که همیشه سبز بود
|
|
|
|
|
در عصرهایی یکسان و هم شکل
که انگار.....نه خوابی نه بیدار
|
|
|
|
|
شب رو به پایان می رود
ما چه ساده دلیم هنوز در بامداد
در نفس نفس زدن هایی
گل بر دامن شب اندا
|
|
|
|
|
شکسته ام اما برنده ام تنها
|
|
|
|
|
تا زنده ایم....با همان وقار
می بینم تو را!.....با اشک هایی گستاخ
بر لبخندهای خاک!
|
|
|
|
|
تقدیم به دوستان خوبم....
مجتبی شفیعی (شاهرخ) و مهدی صادقی مود
|
|
|
|
|
پا نگرفته می شویم
بی دست و پا!
|
|
|
|
|
دری هست......
اما شعرها را می شماریم!
|
|
|
|
|
بی یک خط شعر
....................تقدیم به رضا نظری
و به مناسبت ت�
|
|
|
|
|
امیدواری....
پاکدامنی حسرت!
|
|
|
|
|
سلطان طعم بوی بهار
مهمان خاطر افسرده اعصار
به غیر از عشق...
|
|
|
|
|
تبعیض
یک شعر یادگار
زندگی اینگونه زیباست
|
|
|
|
|
آزاده وار با گرگ...رقصیدن
ارواح تشنه آزادی
|
|
|
|
|
شبی نشسته بودم خودم
تنهای تنها با خودم
دو گیلاس و قدح شراب از خودم
که می ریختم در پیک خودم
که شا
|
|
|
|
|
از قصه شب رسواتر
جز طعنه سلسله موج برگی ریخته
بر رخسار
|
|
|
|
|
روی پوست باران
یخ می زند قطره
آسمان برف بارید
هزار جفت
|
|
|
|
|
زادبوم دنج ترین سرزمین دلتنگی ها
|
|
|
|
|
در کنار قلم شب
تشویش موهوم تیره جان سیاهی ها
تا سحر...عط
|
|
|
|
|
به شب بگو
فاصله نیست
ناخوانده از غروبی دیگر
|
|
|
|
|
در امتداد آن شب - بی تو -
کی توانم بمانم ستاره
من آنجا آف
|
|
|
|
|
چه فرقی می کند
پشت چشم
دره خاموش حرف را
هوای سنگی ابری
|
|
|
|
|
سمبولیسم در ترور وحشت می میرد
با سه همزاد غریب بشر:
آ
|
|
|
|
|
مگر نمی دانمی تو...میان دو روباه خوار است یک شیر هم
چه بر
|
|
|
|
|
مثل پرنده ای بی درخت...
لانه بر گرده های...
بی خانمان باد کرده ام...
چه شکوه کنم...
|
|
|
|
|
راهی....
شعری...
بر گلبانگ
قد بر در جام درویش ماییم
اهل عشق...
|
|
|
|
|
خدا را در سوسه های باد بر دستانم
طول زندگی ام ضربدر عرض آن
می شود تمام مساحت خدایم
|
|
|
|
|
نم نمک باد زرد می وزد باز هم
گل ها را پرپر می کنم
در یک خواب آشفته به نام کابوس جنگ
هدیه کودکی ه
|
|
|
|
|
واژه های میخی پیشانی ام
این کتیبه عمر بر بالای صورتم
بر این کوه غم مثل بیستون
بد خط اما به خط فره
|
|
|
|
|
سخن صیقل می دهد
هر گوشه از ذهنم را
چه کنم اما
تف می کن
|
|
|
|
|
مست شمیم یاس سر بر زانوی لاله می گذارم
با اقاقیای مست گل های شما
هستم امشب بی دعا و توبه ای مست و.
|
|
|
|
|
ستاره های روشن...
هر شب...
چقدر دور می شوند
وقتی تو نباشی......
|
|
|
|
|
روزی که مترسک
در وسط مزرعه
بی دلیل آتش گرفت
|
|
|
|
|
در ساحل ها.....
ﺑﺎ ﻗﺎﯾﻖ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﺰﻫﺎ
ﺩﻝ ﺍﺳﯿﺮ ﺷﻌﺮﻫﺎ
ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺵ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﻫﺎﯾﯽ....
|
|
|
|
|
از کجای قصه بگویم.....
از دقایقی که مثل حصارهای سنگی
در دل کوهی بلند از سراسیمگی
تمام حنجره گلوی
|
|
|