خسته از قصه مهتاب
.......و شب هایم
غزل واره سوختن شمع
در بزم گل هایم
مثل شمعی که
اول و آخرش
محکوم است
به فراموشی آتش
روشنی بخش تیره شب
شعله از تن
این بار در جبر آتش
با چوب خط کشیدن بر روح
می شود نقش
بر بوم شعر
شاه بیت مخمور از غزل هایی
با چوب خط هایی گم هر روز
رفته در نجوای سکوت....
رقص عقربه های
هزار ساعت خاموش
در عصرهایی
هم شکل هم
انگار....نه خوابی نه بیدار
سر می کنم مغرورانه
با تنهایی خویش
راه می روم تنها.....
با عشق ناشکیبایم اما....
شعر
بهانه ای شده برای من
نه اینکه بخواهم درد دل کنم
که چنین است....یا چنان....
یا بگویم
ال می کنم یا که بل با آن ...
در قرنی که...
هجای فکر هیچکس
نمی نشیند در وزن تفکر زمان
نه هجایی به آواز بلند
نه کوتاه و کشیده
کسی دیگر نمی خواند
از این همه نوشتارهای نامرئی
شعر آرامش برای آرامش شعر!
در مضراب خرک های ناکوک
جا مانده میان دو سیلاب
هزار موسیقی خاموش و فراموش
وقتی که حقیقت....
بریده...بریده...می شود
مشکل از تقطیع نیست
زمان می گذرد از صافی ذهن
مگر نه اینکه عروض
گفتاریست نه نوشتاری!.....
شعر را ننوشته
رها می کنم با واژه هایی
نقد سخن در شبستان تیراژه
ستاره کشیدم با سیاه قلم
آب سواران سخن
با شعر دوباره
تم شب در تیراژه روز
پ.ن
1394/10/02----------- علی غلامی
شهر من کرمانشاه
**************************
آب سواران: حباب
تبراژه: رنگین کمان