بدقولی های خوشبختی
در نجوای سردباد فروردین
خیره می نگرم
مثل یک تب شسته
به سکوت برج های روبرویم
در خواب صدا
وصل موسیقی این همه سال ها
چه گلی به سر زده ریشه
هر کسی ساز خود بر زمین
فقط شیپور می زند
مثل دلقکی که بازی می کند
نقش موزارت سمفونی ها
با فریاد های گنگی شبیه هیتلر!
مقروض جام های پی در پی
مست بوی خوش
علف های هرز روییده
گویی همه خوابند
از این سال به آن سال
خم بر دوش
اندر خم کدام کوچه ایم...
شتابان در پی ساقی
اندر خم یک کوچه ایم!!
سرگیجه شومی است
با بدقولی های خوشبختی
هر روز هزار راه می شماریم
فراموش تعداد بسیار این همه بیراهه
دری هست......
اما طبقات را می شماریم!
چقدر زندگی به هدر می رود بیهوده
پر از ساعت هایی داغان و خراب
حتی اگر از پیش هم بدانی.....
کی باخته است و کی برده!!
در این کشور خط بر خط معلوم
مستانه به تعزیر شرع
با نواختن های شلاق حد
در بازی با کلمات
آن هم....با آب و تاب
یا که ال می کنم یا که بل
ان قلت ،دوقلت هایی
در تعیین مرزهای....
بی جغرافیای دل
باز هم شکرت ای خدا
استحکام در شخصیت
خلوص سخاوت است
دلپذیریی که یعنی....
به آرزویت رسیده ای!
دیوانه که به مکتب رود
مکتب می شود دیوانه خانه
نه یک مکتب دیوانه!
&&&&&&&&&&&&&&&&&&
پ.ن
این سروده ترکیبی است از چند سروده کوتاه
افراغ هایی هستند در افراغ اندیشه
فروردین 95 ––– شهر من کرمانشاه
جایی که برای تانی و تعمل و تفکر باشد احترامش واجب است خواه مکتب باشد خواه دیر و خانقاه خواه مسجد و میخانه و خواه اب ریز گاه!!
انسان بی تفکر انسان نیست.!وحشی ست که از دیوار عقل بالا می رود به زور شهوت!