چهارشنبه ۱۳ فروردين
اشعار دفتر شعرِ نسیم سحری شاعر نرگس سلمانیان (نسیم سحری)
|
|
در وصف من ای شاعر شب های پریشان
تردید مکن واژه شبگرد بیاور
|
|
|
|
|
یک نفس مانده که دستم به ثریا برسد
|
|
|
|
|
وقت رفتن لحظه ای تردید گاهی بهتر است
|
|
|
|
|
درد عاشق مرهمی غیر از جنون نشناخته
این جنون آخر مرا رسوای رسوا می کند
|
|
|
|
|
مرز نامردی و مردی زیستن در شلعه بود
خون غیرت در رگ پروانه در جریان تر است
|
|
|
|
|
از زمان و از زمین می ترسد این دیوانه دل
از نگاه آخرین می ترسد این دیوانه دل
|
|
|
|
|
یک نگاه مهربان با رنگ آبی و زلال
میبرد دل را به سوی آرزوهای محال
|
|
|
|
|
ای با من و با جان من آمیخته سیگار
ای داغ دلم را به تنت ریخته سیگار
|
|
|
|
|
من که محکومم به مردن پس چه بهتر پای تو
|
|
|
|
|
باورت کردم ولی رسم امانت این نبود
شیشه دل در هجوم مرگ باور ها شکست
|
|
|
|
|
آرزو کردم که بغضم نشکند اما شکست
سایه تصویر تو در خاطرم حتی شکست
|
|
|
|
|
دلت به درد دلم مبتلا اگر می شد
|
|
|
|
|
دوری از چشم تو بد بود ؛نمی دانستم
حکم این عشق.....ابد بود ؛ نمی دانستم
|
|
|
|
|
تا فراموشت کنم عمری به جان کندن گذشت
|
|
|
|
|
مثل طوفان در گلستان خیالم میوزد
از حضورت هر زمان گلهای پرپر بیشتر
|
|
|
|
|
دست زمانه بی تو مرا زرد میکشد
|
|
|
|
|
میخواستم برای تو درمان بیاورم
|
|
|
|
|
غیر از این درد که از عشق تو در جان من است
در سراپای وجودم هنری نیست که نیست
|
|
|
|
|
باید از جدال با خورشید در شب سیاه بنویسم
|
|
|
|
|
جان پناه خستگی هایم شدی؛؛؛صد آفرین
|
|
|
|
|
یک عمر نشستی و گرفتی پی منطق
اصلا به تو چه فلسفه! بی قاعده برگرد
|
|
|
|
|
با نگاهت می کُشی دل را ؛ خوشم با این ستم
من که محکومم به مردن پس چه بهتر پای تو
نسیم_سحـــــر
|
|
|
|
|
ای دلیل گریه
دوستت دارم ولی مانند سابق نیستم
مثل سابق نیستم؛ در وادی حیرانی ام
|
|
|
|
|
از اون روز اول شدم جون پناهت
بیا باورم کن بشم تکیه گاهت
|
|
|
|
|
آمدی؛ رفتی ..خراب آباد دل را سوختی
شهر نیشابورم اما عاشق چنگیز خویش
|
|
|
|
|
من با غروب و از غم بارون
چشمامو بستم؛ توی زندونم
کاشکی تو برگردی کنار من
بازم بشی آرامش جونم
|
|
|
|
|
لحظه پر شور رقصت با دف و تنبور و نور
در جهان سرد و تاریکم شبی خورشیدها
|
|
|
|
|
از ابتدا حقیقت دنیا دروغ بود
اصلا هبوط آدم و حوا دروغ بود
|
|
|
|
|
متولد شده ام تا تو جهانم بشوی
من از آنت بشوم یا تو از آنم بشوی
|
|
|
|
|
ای روح پر از حادثه من... به سلامت
|
|
|
|
|
بی تو تنهاتر از آنم که جهان درک کند
|
|
|
|
|
امشب کمی حال و هوایم فرق دارد
درد دل من با خدایم فرق دارد...
|
|
|
|
|
من رفته ام از دست نگاهی که مرا سوخت
چشم تو مرا راند، خودش راهنما بود
|
|
|
|
|
پس مهم نیست که آواره شهر خطرم
|
|
|
|
|
زندگی درسی به من داد و ترا تاوان گرفت
هرکسی فهمید احساس مرا، هم گریه کرد
|
|
|
|
|
غزل از چشم نجیب تو دلش شور گرفت
این دل سوخته من که دگر جای خودش
دل
|
|
|
|
|
چشم هایی را که می دانم به فکر رفتن اند
می نشاند بر دل بی طاقتم گردی،سکوت
|
|
|
|
|
کوچه بی تو به من آموخت که متروکه شوم
بی تو من منزوی ام در دل اشعار خودم
|
|
|
|
|
هنگام رفتن... خواهش و سوت قطاری که
|
|
|
|
|
سردی دست مرا دست جهان درک نکرد
|
|
|
|
|
او که میگفت هوای دل تو مثل بهشت
رفت از شهر دلم ، عاشق تهران شده بود
|
|
|
|
|
مثل گل اندوه باران را به دامن میکشم
|
|
|
|
|
آه ....درون سینه ام تویی که چنگ میزنی؟؟
بزن که ضربه های تو شبانه می رهاندم
|
|
|
|
|
سیب سرخی بودم از دست جفای روزگار
روی شاخه خون دل خوردم و لک برداشتم
|
|
|
|
|
تفّ و لعنت به سال و تحویلش
نگرفته کسی سراغ مرا
تفّ و لعنت به سال تنهایی
به پدر هدیه داده داغ
|
|
|
|
|
از خدا نیست که پنهان پدرم ،از تو چرا
دل ما سخت پریشان نبودت شده است
رفتی و فکر نکردی چه به ما می
|
|
|
|
|
بی تو هر صبح و شبم رنگ زمستان دارد
دل دریایی من میل به طوفان دارد
|
|
|
|
|
آتش پایان دی آوار شد روی سرم
تا ابد دیماه و ماه بهمنم آتش گرفت
|
|
|
|
|
اینقدر سر به سر من و خدایم نکنید
|
|
|
|
|
حک شده بر گونه هایم رد پای اشک ها
خاکم و قحطی باران شوره زارم میکند
|
|
|
|
|
شعر نو میگویم اما با ردیف و قافیه
|
|
|
|
|
وزن این شعر بدون تو هجا کم دارد
|
|
|
|
|
زندگی در برزخ تردید هایت مشکل است
رحم کن بر شاعر دیوانه خواهش می کنم
|
|
|
|
|
مانند نسیمی که سحر خواب ندارد
آواره ی هر کوچه متروکه ی سردم
|
|
|
|
|
بیا دف بزنیم.....بیا دف بزنیم
|
|
|
|
|
ترس جای اشتیاق آمد و ما در سجده ایم
عشق در این قصه قربانی ست ،فکرش را بکن...
|
|
|
|
|
بوسه از لبهای تو در خاطراتم زنده شد
در خیالم دائما ....تکرار می سازم از آن
|
|
|
|
|
سهم ما باختن از عشق به این شیوه نبود
حکم،،دل بود که مغلوب به شاهی شده ایم
|
|
|
|
|
شاید بروم از نظرت با چمدانم
اینبار به سر آمده انگار توانم
|
|
|
|
|
یک نفر آمد و آتش به گلستان زد و رفت
دل آرام مرا صاعقه بر جان زد و رفت
|
|
|
|
|
مثل آهویی به دام افتاده در چنگال شیرم
هی رعایت میکنی تا من در آغوشت نمیرم
|
|
|
|
|
آتشم زن ،، بیا بسوزانم
آری آری عذاب میخواهم
|
|
|
|
|
"در حسرت دیدار تو آواره ترینم"
هرچند که مانده ست رخت در قفس قاب
|
|
|
|
|
کاش من یکسره در چشم تو پیدا بشوم
همچو پیشامد ممکن به دلت جا بشوم
|
|
|
|
|
مطلع ناب غزل در شب تارم شده ای
بی قرارت شده ام ،چون تو قرارم شده ای
|
|
|
|
|
بیت آخر فاش میگویم تو جانان منی
با همین مصرع بر این دنیا تحکم میکنم
|
|
|
|
|
لحظه رفتن ،لبانت طعم دلتنگی گرفت
ساعت برگشتنت ای کاش خواب افتاده بود
|
|
|
|
|
بار و بندیل سفر را تا فراهم می کند
پشت عاشق را غم دلواپسی خم می کند
|
|
|
|
|
در کوچه معشوقه خود گم شده بودم
محتاج نگاهی به ترحم شده بودم
|
|
|
|
|
در راه رسیدن به تو از خویش گذشتم
باید که نبود و عدمم را بپذیرم
|
|
|
|
|
من بودم و یک سایه شبیه خودم انگار..
من ثابت و او رقص کنان بر تن دیوار
|
|
|
|
|
رفتی و روح قصد سفر کرده از تنم
آئینه،آب،سینی و قرآن بیاورم؟
|
|
|
|
|
لب من روی لبت بود و بغل در بغلت
شاعر تب زده یک غزل ناب شدم
|
|
|
|
|
به چشمانت قسم آوارگی را دوست دارم
میان بازوانت هرزگی را دوست دارم
|
|
|
|
|
بر سر چشمان تو جنگی ست بین دین و دل
چشمهایت دیدم و دل کافر و شیدا شده
|
|
|