يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
وطن
و تن
ساده است
ایمان
نان آجر نمیکند
کجا خانه می سازید
با سیمان آب و پول
|
|
|
|
|
سوره ای خواند به زیبائی ترتیلی که...
|
|
|
|
|
ا لهی که همه دل ها شود شاد اند ر این سال
بکام مردمان شیرین شود هفت سین این سال
|
|
|
|
|
درختان گشته چون چوبی، ذغالی ، چاه جوشان مرد
|
|
|
|
|
در ظلمات ظلم
صدای نور باش!
....
|
|
|
|
|
به کدامین گناه گرفتار شدم که از دست دادن تو تاوانش بود؟؟؟
|
|
|
|
|
قصه ی دل هرکسی
رازیست که به هیچ کس نتوان گفت
سجاده را بگشا وسر بر سجده بگذار
الله اکبر بااین طنین
|
|
|
|
|
بیتابیِ من ازآن ،
موشکِ پرتاب گذشته
|
|
|
|
|
در من دیوی به زنجیر است
که گاهی
دست مییازد به اعماق درونم
درونم تیره میسازد
روشنایی رنگ میبا
|
|
|
|
|
از آن هنگـــام ریـــا آمــــد حیـا رفت
حیا از هـر کجــا رفتــه صفــا رفت
ز نــادانــی چـو کـرده بـ
|
|
|
|
|
عیب نشمار بیخیالی های ما را ز ین سبب
ما نشستیم بی گلایه تا که دنیا بگذرد●
|
|
|
|
|
لبخند هایت نگاه هر تشنه ای را سیر می کند...
|
|
|
|
|
گاهی چه بیهوده دلتنگ میشوم (ادامه شعر)
|
|
|
|
|
مشعل ها را باید افروخت
فانوس دریایی میعادگاه خفاشان است
|
|
|
|
|
ضَربَتی را تیشه ی بیداد و دَستانِ جهالت_ زَد همی بر ریشۀ دین و سَـرِ بـُرجِ عدالت
|
|
|
|
|
به قلبم معذرت خواهی بسیاری بدهکارم
|
|
|
|
|
یکی پیر آدینه گفت شاه را
که کردی به مردم خطا و جفا
|
|
|
|
|
این شهر عاقل است که با جهلِ خود خوش است
|
|
|
|
|
دلا تو را به میهمانی جهان خواهم برد
به کوی دوست، قبلهگاه جان خواهم برد
|
|
|
|
|
آوای عشق را
آواز قو ، به گوشها رساند
|
|
|
|
|
روزه ات ای نازنین مقبول باد
|
|
|
|
|
عبور از این شب تاریک و تار خواهم کرد
از این خرابه ویران فرار خواهم کرد
|
|
|
|
|
قسم به غربت سبز تنها درخت شورهزار
تو را دوست داشته ام بسیار
آهای نازک اندیش بجای مانده از روزگار
|
|
|
|
|
باز امده ای تا که مرا خار ببینی
|
|
|
|
|
عید است و بوی عیدی
پیچیده در دماغم
زنهار بوی عطرش
هرجا رسد، دما دم
|
|
|
|
|
چه پر معناست،تنهایی شب...
|
|
|
|
|
پـردهایسـت حـائـل مـیان سلطـه و مـردم ولـی :
واقـعیّـت گفت : پـشتـش ؛ ماجـرایی دیـگرسـت
|
|
|
|
|
سقف خیالم، انتهای چشمانت را نشانه گرفته اند
و باران اشک هایت، پایانیست بر خاکستر خیالم
من عاشقانه
|
|
|
|
|
علی مولا حسینی پیشه ام کن
|
|
|
|
|
تشنه ایم تشنة کمی لبخند
ظالمان خنده را به ما ندهند
همه در خود تپیده ایم از غم
غصه ما را به هم ز
|
|
|
|
|
قناتی خشک زد فریاد سوزان ، تشنگان آرام
|
|
|
|
|
خدای عدل و داد اکنون زعدلش غوطه ور درخون
بود محراب از خون جبینش لاله زار امشب
|
|
|
|
|
گئجه لر دردیندن ، چیباندی کؤنول
|
|
|
|
|
عشق عشق است چه فرق است حسین یا قاسم
اصل وصل است که زنجیری و دیوانه شوی
|
|
|
|
|
ما از این باغ پر از غنچه و ریحان رفتیم
به هوای لبش از درس و دبستان رفتیم
|
|
|
|
|
ما کویریم سمت بارانها به راه افتاده ایم
آه از این باران که هرگز کام ما را تر نکرد...
|
|
|
|
|
و تو اما اکنون در کدامین فصلی؟
|
|
|
|
|
چه کسی می نویسد این تاریخ را؟
|
|
|
|
|
شُره های ، بارانِ گناه ،
زشت کرده نمای ساختمانِ جانم را
که انگار ایمانش ، سیمانی شده
|
|
|
|
|
اصلا تب کارون غزل از تو روانه ست
|
|
|
|
|
مرد باید که چو خورشید نباشد گاهی
|
|
|
|
|
آدم هشیار کجاست/وجدان بیدار کجاست (ادامه شعر)
|
|
|
|
|
تو مانند کوهی در بیابان تنهایی
بلند و سرافرازی چو اشعار نیمایی!
|
|
|
|
|
یقین در عرش غوغا گشته امشب
علـــی مهمــــان زهـــــرا گشته امشب
حسیـن و مجتبــی ،کلثـوم و زینب
ح
|
|
|
|
|
روزگاران قصه های تازه تر دارد مگر؟
|
|
|
|
|
با خواهران و برادرانم می گویم
|
|
|
|
|
تو را کجا بکشانم؟ به خانه ای که ندارم؟
|
|
|
|
|
کشتی بی بادبانم ناخدا گم کرده است
|
|
|
|
|
این شنیدی بود کشاورزی بزرگ.
مال خود را می سپارد دست گرگ.
|
|
|
|
|
تو را هر روز می بینم تو را از دور می بینم
تو در قلب منی هردم
|
|
|
|
|
به حق این شب زیبا به حق هر قسمی
خدا کند که برایم همیشگی باشی
|
|
|
|
|
"تب تردید"
شعری عاشقانه ویژه دوستداران اشعاری که بوی عشق میدهد
|
|
|
|
|
احساسات مان را مخفی میکنیم اما یادمان میرود که چشمانمان حرف میزنند
|
|
|
|
|
سه رباعی طنز از مهدی ملکی الف همراه با عنوان
|
|
|
|
|
🤍
یه روزی نوشته بودم…!
(خالق من! تا به من از عشقت نچشاندی، از این جهان نبرم! تشنه نبرم…!)
ل
|
|
|
|
|
اصلا چگونه دل بسپارم به غیر تو
جایی که آب هست تیمم قبول نیست
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
دست و پا گم میکنم وقتی که میبینم تو را
|
|
|
|
|
چه شبی بود آن شب؟کاش هرگز نمی خوابیدم؟
|
|
|
|
|
سیب سرخی در میان دامنم انداختی
بی هوا مهرت به دل انداختی
لذتی بی حد تمامم را گرفت
آتش شرمی نشست
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۸۹ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |