دوباره بازمیگردم کنارت
دوباره با سلام و صبح و خورشید
غزل میگویم از آغاز این راه
دوباره با نوید عشق و امید
دوباره باز میگردم همانجا
همانجایی که غربت بود و یادت
گذر میکرد پاییز از مشامم
در آن زلفِ کجِ در دستِ بادت
دوباره بازمیگردم به روزی
که دیدم غم نشسته در نگاهت
نمیرفتی ولی میدیدم از دور
نبودی و دو چشمانم به راهت
دوباره بازمیگردم که شعرِ
تو را در شهر دلتنگی بخوانم
به عابرها بگو با پای خسته
دوباره بازمیگردم بمانم
تویی دلتنگ شاید از جدایی
تویی شاید به امید بهاران
دوباره بازمیگردم بباری
تویی شاید قرار بی قراران
دوباره باز میخوانی تو شعرم
دوباره از گلستان مینویسم
دوباره در شب تاریک غربت
تو را چون ماه تابان مینویسم
من و تو با هم از فصل زمستان
گذشتیم و رسیدی تا به نوروز
من از امروز و فردا مینویسم
تو میگویی کنارم عشق آموز
تو میخوانی مرا در شعر جنگل
و من میخوانمت آوای باران
دوباره بازمیگردیم با هم
به فصل باز باران با بهاران
...
مهدی بدری(دلسوز)