زیروروشدبه نگاه توجهانم ای دوست باتومثل غزلی درغلیانم ای دوست بسته بودم همه ی پنجره ها را ازدم ناگهان شوق تو افتادبه جانم ای دوست گفته بودم که ننوشم دگراز خمره ی عشق دیدمت بسته شدانگاردهانم ای دوست چشمه ی مهرتوجوشید وولع شدبسیار به هوایت همه دم کوزه کشانم ای دوست مثل یک رود که جان داده به دریاهردم خون جاری شده ای درشریانم ای دوست دوستم داری و عطرخوش عشقت ناب است دوستت دارم وشدوردزبانم ای دوست درجهانی که غریبانه به غم آلوده است باخیالت همه دم خنده زنانم ای دوست درزمانی که نمانده اثری ازمجنون لیلی عاشق بی تاب زمانم ای دوست من به اعجاز قدم های توایمان دارم ازشب ممتد غربت برهانم ای دوست بازهم شعله ی احساس مراروشن کن سمت آغوش خودآهسته بخوانم ای دوست بنویس آخرافسانه ی بی تابی را که دیگربی توتحمل نتوانم ای دوست ترسم این دل بزند به سیم بی صبریها پرده بردارد ازاین رازنهانم ای دوست
باسلام شاعره توانمند وفهیمه شاهزاده خانم آراستی حقیرانه را لحظه هاتون غرق آرامش دلتان به نور حق و صفای سینهٔ تان خدایی نیک مرام, نیکوطبعتان مانا
روزگار بروفق مراد..
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
من به اندازهی حجم ِ نفس ِ رود ِ ارس در درونم غوغاست... وحدتی نیست مرا روح سرگشتهی بی بال و پرم بیپرواست شاه افکار من آن روز، که دل بر هوس بازی دوران دادم به چه خوابی رفته است! و کسی نیست بگوید برخیز که زمان در گذر است... فرصتی نیست مرا وارَهم از بند خزان بخت من سخت به آشوب ِ جهان خو کردهست دل بر این روح ِ دلآزرده مبند دستهایش خالیست خانهاش سست و دگر منتظر حادثهایست که به ویرانهی چاهی افتد عمق آن تا حسرت... **** کیست راهی بگشاید هموار؟ چه کسی جز خود فریادرسم! میتواند بدهد بال و پرم؟ تا به آرامش فردا برسم!...
صندلی رو پاهای خود نشسته نور به انقباض رسانده است حیات آینه را و معلم دیگر در آینه نیست عینک در فکر زاویه هاست هنوز... سکوت بغض پنجره را آفتابی می کند خورشید از خجالت آب می شود ابر های باران زده می سوزند و آسمان بی ریا پهن می شود در سقف اتاق دخترک خواب است او خواب نداشته هایش را می بیند و باور می کند که هیچ ندارد...
صندلی رو پاهای خود نشسته نور به انقباض رسانده است حیات آینه را و معلم دیگر در آینه نیست عینک در فکر زاویه هاست هنوز... سکوت بغض پنجره را آفتابی می کند خورشید از خجالت آب می شود ابر های باران زده می سوزند و آسمان بی ریا پهن می شود در سقف اتاق دخترک خواب است او خواب نداشته هایش را می بیند و باور می کند که هیچ ندارد...
شما ، ای پاره پوره ابر های حایل خور شید که لذت می برید انگار به ما نا مهر بان باشید وروی اعتبار آسمان باشید همیشه نور ها را در اسارت مر ده می خواهید شکوه رستنی ها را شکفتن را مدام افسر ده می خواهید شما ها کوله بار بی ثمر انگار باید وبال حالمان باشید. . شما ، شب های دیجور اید سحر ها را نشانم می دهید ولیکن از برای کشتن خور شید بد ون وقفه می کوشید ودر مرثیه اش یکریز نمک بر زخم می پاشید.
باسلام شاعره توانمند، فهیمه وفخیمه مهربانوی معززطوبی آهنگران آراستی حقیرانه را لحظه هاتون غرق آرامش دلتان به نور حق و صفای سینهٔ تان خدایی نیک مرام, نیکوطبعتان مانا
روزگار بروفق مراد..
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 در ناف غزل شمع دل پروانه بود چنگ و مطرب در چمن دل خوش پیمانه بود نا خوشان از نوای چنگ می رقصیدن زدرد آنچه می خوانند سرود سینه پرخونابه بود چهره گل دل ربا بلبل باغش خصیص عاشقان کردن دریغ معشوق در ناله بود خوشتر از افتاب چه با شددر قانون زمان طایفه ی قارون به زیر سنگ بازنده بود قاب حق بر بازوی عدل انداختند دست خرد هنر صاحب نظران به سر بازار آواره بود شنیدم از نسیم صبح ئکی دل دادبه ققنوس حریسان خورده اند ملک او پریشان مانده بود ِ شرف داره به ایین هنر رقصیدن به باغ گل به زیر سایه ساقی که می پیمانه بود 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌳🌳🌳🌳🌳🌳
باسلام شاعرتوانمند وفهیم استادابراهیم کریمی آراستی حقیرانه را لحظه هاتون غرق آرامش دلتان به نور حق و صفای سینهٔ تان خدایی نیک مرام, نیکوطبعتان مانا روزگار بروفق مراد.. 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرده میکشد شب و صبح میگشاید نگاه من از چشمان صاف بادیه نشین پیر بر میخیزم آنکه حجم ستارهها را فهمیده سمفونی ترانههای ناب را میشناسد پنجرهاش در حصار دیوار و سنگ به گوشهای کز نکرده من از چشمان صاف بادیه نشین پیر برمی خیزم آنکه از پوست سیاه چروکیدهاش گرم! به سوی آسمان امروز خیز برداشته من از آبی او میآیم
باسلام شاعرتوانمند وفهیم استادبهروزعسکرزاده آراستی حقیرانه را لحظه هاتون غرق آرامش دلتان به نور حق و صفای سینهٔ تان خدایی نیک مرام, نیکوطبعتان مانا روزگار بروفق مراد.. 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ای کجایم ای کجایی !
من همین آواز بادم من نسیم خوشههای سر به مهر هر نمازم میوزم با هر بهاری در میان لالههای زلف یاغی غنچهمیکارم نگاهی خنده میسازم به آنی با لبای هر دعایی
در مسیر روزگاری یاوری میکرد خواری باوری میکرد زاری پس ندارم کیست یاری ! تا کند آواز جاری من که بادی بودم و هر دم خیالی میروم هر شب دیاری میشنوم آوای تاری از شب و روزای پاری
ای کجایم ای کجایی از نبود همزبانی گریه میکرده ست سازی
صبحتی ،،،،،،،،،،،دارند آری ؟ نیست گوشی یا زبانی بشنود شادی و یا غم را دهانی هر کسی بر ساز خود میزد بهاری نیست شوری از شنیدن های قاری در جهان چینه دانهای جوانی
کیست در این بدگمانی ! بشنود آواز زاری از بهاری یا زمستان ضمادی
~~~~~~~~
براین شعر نو درد ! سه طاق و سیاق و سهتیغمان
وقتی با کلمات بیپرواز پروا میبندیم وقتی معنا را گریز میزنیم
آشنا را مطرود میبارد غریب آشنا میزاید گیرم هر آنچه تو میگویی درست ساختار شکست و طرحی نو در انداختیم خواستگاهش ! سور رئال ، پست مدرن ، و . و ... مگر ! قرن پانزده میلادی بود رنسانس زاده شد گیچ ، همه مبهوت هنر و علم و ادبیات
با تیغ ریش بریدند سوال ؟ به کجا رسیدهاند حال که رئیس جمهوری فرانسه میگوید : ما جز وحشت چیزی نساختهایم به تاریخ مدرنمان ؛ دروغ ؛ نگاه کنید
گر قرار قلهی آرمان شهر ی،بر مبنای سنگی چنین بنا میخوانند ! سورةالفاتحه بر مرگ ذکاوت روشنفکری ذهن ما آروین ۱۴۰۱
سپاس های فراوان از گرمای نگاه و حضوروزین و صمیمانه
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 فندک⚡️⚡️ . چله نشین درهم افکار فندکم شب زنده دار تق تق بیدار فندکم . آرامگاه مهلک مُشتوک* ناشتا دستوری تفنن سیگار فندکم . غم نوش استکان نفس های بی کسی بلع هوای مرده ی دوّار فندکم . خشمم که با دهان پر از دود می دوم لب پرسه های آخر هشدار فندکم . گیس عزا و رخت کفن را بریده ام انبوه دسته جمعی انبار فندکم . ای سطر سر به زیر خودآگاه پک زدن آتش بزن! به سینه ی بیمار فندکم . با شوق وصل ریشه دواندم به پیکرت غافل، که فصل باردهی دار فندکم . گاهی بغل بگیر مرا جای خستگی برچین! حصار سینه ی دیوار فندکم . مهمان نواز قلعه ی تاریک تیرباش شلیک کن! به جوخه ی خونخوار فندکم . لعنت به این جدایی بین من و تو باد دمنوش اشک من شده رگبار فندکم . از گریه های داغ سحر خسته ام بیا بی تو! طلوعِ وعده ی دیدار فندکم . . . بتول رجائی علیشاهدانی آفاق ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ . . . مشتوک. [ م ُ ] ( اِ )قسمت زیرین لوله سیگارت که تهی است و توتون در آن نیست. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). لوله ای از مقوا که در ته سیگار نصب شود. || لوله فلزی یاچوبی و جز آن که سیگار را بر آن نصب کنند و کشند.
🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چه غریبانه دلم لحظه ی دیدار تو را می طلبید پشتِ دیوارِ خزان قاصدکی پر زد و رفت هم نوا با اخوان : قاصدک هان ؟ چه خبر آوردی؟ انتظارِ خبری هست مرا نه زِ دنیا زِ یکی یار که نیست سروها سر به گریبان سکوت مردها می میرند و زنان در پی آلودگی من بودن زیرِیوغِ اَلَمِ تنهایی چادر شرم به دندان حیا می گیرند ای تمامِ منِ من ، ما نشدیم غزلی مانده که در قافیه اش پنهانی نفسی می آید حالِ من بی تو خراب است ولی دلخوشم تا که تو را دست در دست ِ بهار زیرِ بارانِ گسِ خوشبختی غرق در چین و شکن های طلایی و رخ دخترکت عاری از درد ببینم ،آری
🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چه غریبانه دلم لحظه ی دیدار تو را می طلبید پشتِ دیوارِ خزان قاصدکی پر زد و رفت هم نوا با اخوان : قاصدک هان ؟ چه خبر آوردی؟ انتظارِ خبری هست مرا نه زِ دنیا زِ یکی یار که نیست سروها سر به گریبان سکوت مردها می میرند و زنان در پی آلودگی من بودن زیرِیوغِ اَلَمِ تنهایی چادر شرم به دندان حیا می گیرند ای تمامِ منِ من ، ما نشدیم غزلی مانده که در قافیه اش پنهانی نفسی می آید حالِ من بی تو خراب است ولی دلخوشم تا که تو را دست در دست ِ بهار زیرِ بارانِ گسِ خوشبختی غرق در چین و شکن های طلایی و رخ دخترکت عاری از درد ببینم ،آری
سلام استادادیب شاعرگرانقدر مسعودمدهوش حقیرانه رابمهرآراستی 🌳🌳🌳🌳🌳🌳 یکی دیدم با نگاهی اشک الود ، کنار میکده ارام نشسته بدو گفتم غریبی یا که خسته،یا قلبت را یه عشقی در شکسته نگاهش را به چشمای دلم دوخت،هوای غربتش حالی بی افروخت بدو گفتم سخن گو تا بدانم،بگو تا شاید حقت را ستانم بخندید و بفرمود که اگر من،ز دست خالقت رنجیده باشم چگونه خلق ناچیزی تواند،از او حق عزیزی را ستاند بدو گفتم مگر خلقی تواند،زدست خالقش رنجیده باشد بدو گفتم خدا یاور توست،همیشه همره و یاری گر توست اگر لطفی نکرده از صلاح است،اگر دردی ندیدی از وفا است بخندید و بفرمودم ندانی،چه زجرها در دل اندرانی کنون بیخانه و بی یار هستم،در این شهر غریب بیکار هستم بدو گفتم من هم غربت نشینم،از ان دریای ژرف دورترینم کنون من هم کسی یاور ندارم،در این دنیا فقط خدا رو دارم در این حین یک غریب کور خسته،به دیده امد این پیر وارسته بفرمود که اگر کور و غریب است،زیک بینا او بیناترین است اگر لطفی زمن بستوده ایزد،ز درهای دگر بگشوده رحمت چرا در این دنیای دو روزه،بجز شکر خدا کنم غریزه اگر چشمی ز من می بود تقدیر،خدای خالقا میکرد تقدیم برو شکر خدا کن مرد پارسا،که بر تو کرده نعمت را چو آسان تن سالم بود لطف خدا وند،تو را دوست داشته باخود کرده پیوند برو مرد خدا ای مرد عابد،بخوان اسم خدا و عشق و زاهد همگی جملگی اراسته گشتیم،به سوی خالق خود بازگشتیم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 علاالدین به دیوار گفت:《چقدر سفید وبد قواره ای》 دیوار جواب داد:《 خودت چی مثل رنگ زردی موزمار!》 علاالدین ازشدت ناراحتی سرخ و آتشین میشودو به دیوار یه نگاهی غضب ناک می اندازد! دیوار به علاالدین می گوید :《اخمت را به رخ من میکشی؟》 علاالدین داغ و داغ تر میشود آنقدر داغ میشود که دیوار را سیاه می کند، ولی ازشانس بد او صاحب خانه می آید و دیوار راسفیدوخاموش میکند وعلاالدین هم به خواب ابدی فرو میرود. درخواب میبیند که دوباره دیوار اورا اذیت میکند، دیوار به او میگوید:《 موزمار باز خوابیدی?! 》 علاالدین بیچاره در خواب نگاه میکند ومیگوید :《 حیف در خوابم وگرنه سیاهت کرده بودم تا حساب کار دستت بیاد !اگر هم دستت نیاد ،به پاهات که میاد. دیوار نادان عقل ! ....》
😂😂علاالدین 😂😂 فروردین ماه ۱۴۰۲ 🖋جواد کاظمی نیک 🖋 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
سپاسگزارم از لطف و نظرتان با حضور تان حقیرانه آراستی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ردپای کلاغ در حنجره خروس شیون مرغ در عزای بره های گمشده لکنت بزغاله درحنجره وچه چه بی هنگامش هم شکل ایمان ،کسی در صبح پای کلاغ را درنخی کوتاه آویزان میکرد پیوسته تاج سر خروس رامخفی میکرد از تردید صبح دیوانه وار کلاغ می خندید هیجان هسهسه اش را در شکل شادی خودجوش گریز میداد میخواست جای خروس رویای آوازش را شب زنده دار این صبح کند مرغ اشک میریخت هنوز کسی پی به عزاداریش نبرد تاصبح اشک ریخت و کلاغ میگفت لایق خدمتم اگر اراده تو براین باشد درجویای سعادت ،چه چیز کینه اشک ترا پاک خواهد کرد؟ در محبت شبیه تفنگ روبرویم شلیک باش فریاد بزن بگو سزاوار این خدمتم همه را در بند معقول قد قد تو خواهم کرد فریاد بزن هرچند در شگفتی می خندم پر طراوت بردلم آگاه باش بزغاله لکنت از این عشق و خدمت فریاد زد آسمانی صاف هرگز در آغوش معقول تو نخواهد بود هیچوقت در شگفت خود مغرور مشو ذهن کوچک مرغ ،هیچوقت پر وبال یک کلاغ را نخواهد گرفت لکنت میگیرم از این عشق ازاین محبت و شگفت وشادی گاهی میترسم همه چیز از نو تغییر کند تغییر با لکنت، تغییر درخدمت ........................................... وسلام با احترام محمدرضا آزادبخت
استادآواصیاد آراستی حقیرانه را لحظه هاتون غرق آرامش دلتان به نور حق و صفای سینهٔ تان خدایی نیک مرام, نیکوطبعتان مانا روزگار بروفق مراد.. 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آخرین پناهگاه شعر من مایه تسکین تب شعر من حرف زدن در باب اندوه اندیشه است نمیخواهم قابل قیاس یک شهادت خودت را متوجه شعر من کنی زمزمه کن کسی با اشتیاق شعر مرا میخواند تردیدی در دم مرگ نیست ابله جای باور نام مرا میخواند امروز برای دیدار من، هوش از سرت میرود کسی دور سرم میچرخد گاهی با اسپند گاهی با دست هیچ چیز مثل صبح زیبا نست صبح پناهگاه شعر من درقیاس یک زمزمه وسلام با احترام آوا صیاد
بهترینهارابرایت طالبم بچرخاند خدا جهانت را بکام تو
لحظه هاتون غرق آرامش دلتان به نور حق و صفای سینهٔ تان خدایی 🥀🥀🥀🥀🥀🥀
امشب امشب را نمی خواهم مرغی باشم رها، روی موجها / زیر آ ب ی می روم/ هر ماهی زیبا را جوری که بغض کند دریا در قطره ی آب! امشب را میخوام دلتنگش کنم جوری که آهن خودش را بشکند... به پنجره جوری که در، با پای خود برود از خانه ! امشب را می خواهم جوری ببافم که موهایت را/چون آهی / روز بخواب هم نبیند روی خورشید را امشب را تنها میخواهم چون ساحل در خیل صدف تکِ مرواریدش را امشب را میخواهم با ناخن هام خالیِ خاک کنم جوری که جنگل وارونه بدود باد را روی برگ هایش امشب را می خواهم تنها بر سفره اش بشینم نه ماه را و نه/ ماه واره/ را بشقابی بچینم ! امشب ، می خوابانمت جوری که رویای ات بِپَرد در آغوش کابوس ها امشب! امشب را نمی خواهم مرغی باشم رها، روی موجها / زیر آ ب ی می روم/ هر ماهی زیبا را جوری که بغضش بترکد قطره ی اشک دریا دریا! ____________ زورق زندگی
نه آغاز سفر مردى ام به دريا نه پايان دلتنگى زنی ام در ساحل . تنها قايقى شكسته ام به گوشه تماشا و هر غروب مردی مي نشيند برمن و با رويایش غرق مى شوم در شب.
شاعره محترمه تکتم حسین زاده درودها بهترینهارابرایت طالبم بچرخاند خدا جهانت را بکام تو
لحظه هاتون غرق آرامش دلتان به نور حق و صفای سینهٔ تان خدایی 🥀🥀🥀🥀🥀🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شد جهان زیبا به یمن زاد روزت نازنین تلخی و سردی دگر جایی ندارد در زمین آمدی با خنده ات امید و شادی میرسد وارث اهل قلم بر پادشاهی میرسد هر که را دیدم ز خوبی های تو حیران شده لشکری از عاطفه بر قلب تو مهمان شده زادروزت سمبل باران الطاف خداست دل که نه دریای لطفت تا ابد بی انتهاست از نگاهت میتوان دیوان شعری را سرود تا بگویم خواهری مثل تو در دنیا نبود دلبری کرده کلامت،خواهرت شیدا شده ماه هم با دیدنت خندیده و پیدا شده هر چه گویم از صفایت کم بُود ای نازنین بس که خوبی و عزیزی ،دختر ایران زمین جان دیگر داده ای،بر من شدی همچون پناه از نشاط و شادی ات تلخی شده زار و تباه از صفات خوب تو دیگر قلم درمانده شد راز چشمانت کتابی مبهم و ناخوانده شد نا امیدی و بلا از زندگیت دور باد کور چشم دشمنان و قلب تو مسرور باد 💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮💮 سلام و عرض ادب خدمت نابی ها عزیز🌼 امروز تولد داریم با هر چی دم دستتونه فضا رو شاد کنید🥳🥳🥳🎂🎂🎂 تولدبهترین و مهربونترین خواهر دنیا 😍سلام شازده گلی نازنینم😍 رفیق،همدم،عزیزترین،خوش اومدی به دنیا چه خوب که هستی😘چه خوب که رفیقمی با اومدنت حسی رو تجربه کردم که قبلا با حسرتش زندگی کردم😢همیشه جای خالی یه خواهر دلسوز تو زندگیم خالی بود خوشحالم که دارمت شازده گلی جانم😘 🎂تولدت مبارک🎂عمرت بابرکت😘دلت پر از عشق و شادی 😘و وجود نازنینت سلامت و اما ....این شعر تنها هدیه ای بود که میشد از راه دور تقدیم وجود پُر مهرت کنم🙏امیدوارم به دلت بشینه❤ دوست دارم خُلوار😁ازاینجا تا بُلوار شاعره تکتم حسین زاده
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
قلمتان نویسا
بمانید به مهر و بسرایید