يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ گلایه شاعر محمدامین آقایی
|
|
به حق این شب زیبا به حق هر قسمی
خدا کند که برایم همیشگی باشی
|
|
|
|
|
به هر طرف بروی در دلم نمایانی
شبیه ماهی قرمز درون شیشه تنگ
|
|
|
|
|
قوی تر آمدم اما خداقوت به بازویت
که بردی لشکر قلب مرا با تارِ گیسویت
نمی دانم چه وردی خوانده چشم
|
|
|
|
|
گرفتمش بغلم... بعد از آن رهاش نکردم
شده است قسمتی از من ز خود جداش نکردم
.
شبیه یک بت زیبا همیشه
|
|
|
|
|
پناه می برم از غم به دختری که خیالی است
به گیسوان پریشان دلبری که خیالی است
درون یک شب وحشی نشست
|
|
|
|
|
ندید روی تو را و مرا ملامت کرد
همان که گفت: قضاوت نکن... قضاوت کرد
سیاهراه پر از پیچ و تاب زلف ت
|
|
|
|
|
بارقیبان سر جنگم تو فقط با من باش
من ندارم سر سوزن به خودم تردیدی
رنگ چشمان خودت چای بیاور بانو
|
|
|
|
|
خواستم دل بکنم آه دلم بند نشد
برکه بودم تو شدی ماه دلم بند نشد
یک قدم فاصله تا یوسف مصری شدن است
|
|
|
|
|
لاله های سرخ خشکیده شده از دوریت
من نمی خواهم دگر این لاله های غربتی
در تمام شهر گشتم عبرت این ب
|
|
|
|
|
پادشاهم در میان قصر من دلدار نیست
زندگی بی تو مگر تکرار در تکرار نیست!
زندگی بی تو فقط چوبی ست ل
|
|
|
|
|
کمی بی شیله پیله تر کمی عاشق شوم زیباست
دلم را برده ای با یک نگاه از بس دل انگیزی
شبیه چای می ما
|
|
|
|
|
چه سخت می شکنم در دلم قرار نبود
سر شکسته ی عاشق که اعتبار نبود
جدال عقل و دل است و چه ظالمانه مر
|
|
|
|
|
هرچند زور من به تو دنیا نمی رسد
شادم که کار من به تمنا نمی رسد
.
سدی بزرگ مردم شهرند بین ما
ای ع
|
|
|
|
|
تو رفتی کار من شد لعنت تقدیرِ افتاده
که من در سوی دیگر ، رو به رویت گیر افتاده
.
میان قهوه خورد
|
|
|
|
|
قوی تر آمدم اما خداقوت به بازویت
که بردی لشکر قلب مرا با تارِ گیسویت
نمی دانم میان برق چشمانت چه
|
|
|
|
|
واژه هایِ دلِ عاشق، خودَش می آید
بی ارسطو شده منطق، خودش می آید
|
|
|