حسینیه ی قلبم
شُره های ، بارانِ گناه ،
زشت کرده نمای ساختمانِ جانم را
که انگار ایمانش ، سیمانی شده
حسینیه ی قلبم ،
دگر گهگاه ، ایمانی شده
گرچه قبلا چای هایش استکانی بود و،
لیوانی شده
شعرهایم ، درموردِ ایمان ،
آنقدر زیاد شده که ،
برای خود ، دیوانی شده
قلبم دیوانه شده
دیگر ازعقل هم گریزان شده این روح
مهم است که بدانیم ،
کی به رشدِ این روح ، بانی شده
نکند بانی اش ، تبهکارانی چون ،
کلاید و بارنی شده
نکند این روح بدمصب ، جانی شده
همانی که من میدانم و خود میدانی شده
نکند عاشقِ انگور شانی شده
نکند دیگر جهانِ پایدار را ،
دوست ندارد و،
عاشقِ هوسهای آنی شده
نکند که مداحِ نه سلطانِ عالم ،
که شاعرِ دربارِ سلطانی سخیف ،
همچو قاآنی شده
کاش می دیدم که دنباله روی ،
نقاشی پیامدار، همچون مانی شده
کاش می دیدم که شیرینیِ مذهبش ،
کربلایی شده و،
عسل وار، همچون هانی شده
کاش در آکروپولیسِ تجمعِ دنیا ،
می دیدم که موسیقی اش فخیم ،
همچون یانی شده
بهمن بیدقی 1402/1/16
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در مبحث خود سازی