جمعه ۱۴ دی
اشعار دفتر شعرِ فغان شاعر مهرداد سربندی
|
|
ویر خون داری و خون از دل ما می خواهی
وحشت از هر چه کنی، مقتل ما می خواهی
کاخ سبزت نه کم از سرخ و س
|
|
|
|
|
ما شب زده هستیم و شبی روز نداریم
در ظلمت شب شمع شب افروز نداریم
قانون شب است شب همه آرام بگیرند
م
|
|
|
|
|
پیغمبری بی اذن حق پیغمبری کرد
کار رسالت را سبکسر سرسری کرد
آنقدر با خلق خدا بد کرد و بد گفت
خلق خ
|
|
|
|
|
تشنه ایم تشنة کمی لبخند
ظالمان خنده را به ما ندهند
همه در خود تپیده ایم از غم
غصه ما را به هم ز
|
|
|
|
|
من در زمین سبز و خرم خانه دارم
بد نیست وضع روزگار و کار و بارم
الحمدالله سالم و سرحال و بی درد
ش
|
|
|
|
|
لیلای من، لیلای خوب و مهربانم
زیباترین روح خدا در عمق جانم
دنیای من با تو بهار خرمی داشت
بعد
|
|
|
|
|
الهی به ملکت چه ها می کنیم
به حق تو بی حد جفا می کنیم
به تقریب افکار ناجنس خویش
حکومت براندیشه ها
|
|
|
|
|
چه زیبا شود گر زمستان بمیرد
تن دی به یلدا شب آتش بگیرد
بسوزد در آتش زمستان و سرما
به رخسار دی رو
|
|
|