نصیحت به شاه
یکی پیر آدینه گفت شاه را
که کردی به مردم خطا و جفا
مگر خاک زرین فروشی به چند
که مردان خود را کنی در کمند
به آینده و سرزمین کن نظر
چو سستی نمایی خطر در خطر
کنون چون شدی قیم مردمان
تویی حامی خاک و پیرو جوان
تو شاهی وحاکم به این سرزمین
مکن مردمان را به نیرنگ و کین
همین مردمان تاج شاهی دهند
به تو اختیارخدایی دهند
تو باید به آنان کنی اقتدا
نه در وقت شاهی کنی شر به پا
ستم را ببند در وجودت به بند
به آن نفس سرکش نما تو کمند
به شادی مردم وفا دار باش
به هر کشوری در جهان یار باش
نما دوستی با تمام جهان
که یاری کنند مردمانت به جان
مکن نسل پیرو جوان را به جنگ
که بد نام گردی به دنیا به ننگ
به قدرت رسیدی به مردم نگر
واگر نه شوی قالبی بی اثر
مشاور گزین معتمد با خدا
که یاری رساند ترا هر کجا
مکن اعتماد برکس ناکسان
زنند تیغ فتنه به قلبت نشان
به قلعه مکن خویشتن را اسیر
نما باز این بیشه را همچو شیر
که تا مردمان رفت و آمد کنند
به تو از دل و جان خدمت کنند
ببند درب زندان و آزاد کن
نما اعتماد و وطن شاد کن
چو زندان شود بسته در کشورت
بگیری زمردان آزاد بس مشورت
به تندی مران بس سخن از دهان
که مردم شوند از درت ناتوان
بگیر دست افتاده گان را دلیر
که در بند کینه نگردی اسیر
برای همه مردمان کن تلاش
که حاصل ترا می دهندت معاش
به فرهنگ مردم بشو پاسبان
که آن ریشه باشد به هر کس نشان
به دشنام سخن از دهانت مران
که مردم نگویند به تو بد دهان
من آنچه مراد است گفتم کنون
تو خواه پند گیر یا که شو سرنگون
خداداد گفت شاه مردانه باش
حسین گفته گردین نداری تو آزاده باش
شاعر: آدینه
درودبرشما
زیباوحکیمانه بود