پنجشنبه ۴ بهمن
اشعار دفتر شعرِ شیدای شهر شاعر محمد نیما احمدی
|
|
🤍
یه روزی نوشته بودم…!
(خالق من! تا به من از عشقت نچشاندی، از این جهان نبرم! تشنه نبرم…!)
ل
|
|
|
|
|
از ترس تو ای شب...
نفس کشیدن چه دشوار است!
سایه ها مثل روح های مرده بر در ودیوار می دوند
|
|
|
|
|
نه. تنهایی را گریز نیست.
ما از لحظهی بریدن بند ناف تنهاییم.
|
|
|
|
|
نگات پر از بهونه ی رفتنه...
|
|
|
|
|
عاشقَت بودم ولی داشتنَت قسمت نشد ،
پشت این چشمانِ سرکِش ، اشکِ من پنهان نشد ...
|
|
|
|
|
چشمهایش عطارد را نقاشی می کرد ...
|
|
|
|
|
در دنیای آدم ها؛به جرم دوست داشتن طردت میکنند، از وطن خویش
و بی گمان وطن برای عاشقان یعنی مرز های
|
|
|
|
|
ئه بینی ئه و هه موو که مو کوڕیه
که بوونی تۆ پریان ئه کاته وه
په س بمێنه وه لام که سی من
|
|
|
|
|
ما دو مصرع یک شعر بودیم!
وزن بود.
قافیه هم بود.
اما به قاب یک بیت نمیخوردیم...
من
ابتدای شعر،
|
|
|
|
|
بی مهابا خریدی نگاهم را...
و به گمانم
دشت چشمانم پر شد از لاله های سرخ عشقت !
|
|
|
|
|
بین ماندن و رفتن پابه پا شدن سخت است
لحظه لحظه درگیر انزوا شدن سخت است
با خودت بگویی که ،می رود
|
|
|
|
|
من آسمان شوم، تو ماه می شوی؟
دلتنگ شاعرت، گهگاه می شوی؟
امشب ستاره ها، مهمان من شدند
من کهکشان ش
|
|
|
|
|
🦋✨
𝓲𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓷𝓪𝓶𝓮 𝓸𝓯 𝓰𝓸𝓭
از دورترین فاصله ، نزدیکِ تو هستم
در بندِ تواَم وَز سرِ عشق ، توبه شکستم
|
|
|
|
|
باید بروم ....بلکه کمی قدر بدانی
|
|
|