یک مربع نه یک چهارضلعی
می شود ساختار یک خانه
این میان شانه ای به تنهایی
می شود انسجام کاشانه
حرف هایی که حق نمی باشد
گشته حکمی مصوب از قانون
محوری بی مدار و بی منطق
سست و بی پایه کرده این کانون
قحط عشق است و سوء تعبیرش
از کلافی که گم سرش باشد؛
تا مدادی که رنگ گرمش را
روی ایوانِ خانه می پاشد
هرکسی میرسد تراشش را
بر روانش بپیچد از عادت
همچنان آب می رود جسمش
می شود لِه به جرم این طاقت
در فرامینِ پخت و پزهایش
می رسد باز نامه ای مخصوص
روی گازی ز شرمِ گرمایش؛
می چکد قطره های صد افسوس
چیده شد میز شامِ زیبایی
از غذاهای طعمِ خوش رنگین
زن تمامی سلیقه اش را باز
می کند طبقِ عادتش تزئین
می کشد مرد خانه در بشقاب
لقمه ای را به تلخی از عزّت؛
می نشیند کنار او خاتون
با نگاهی به نفرت از غایت
از صداهای جنگ قاشق ها
سال ها آرزو خریده است او
در مقابل به ضربه از چنگال
می کشاند حواس خود یک سو
میدهد قورت بغض تلخش آه
نیم لیوان گرفته رویش را
اولین جبرِ مشترک ، لعنت
می دهد پشت گوش مویش را
سِرو شد شام سردِ هر شب درد
جمع باید بسازد از اجبار
این بساط این نمایشی مضحک؛
را که می بازد از پِلانی تار
بعد از آن بی تفاوتی ها را
می کشد در خودش به رسوایی
اشک هایی که حلقه زد چشمش
می چکاند به عمق تنهایی
شستشو میشود لباس ها در؛
چرخشی رفت و آمد از تقدیر؛
چشم می پوشد او ، نگاهش را؛
می سپارد به ساعتی درگیر
ثانیه هایش از تلاطم پُر
قلبش از بی توجهی افسرد
خواست چیزی بگوید او کو گوش؟
حرف را در دهانِ لالش خورد
چای و ظرفی ز میوه در دستش
در خیالش به بخت خود خندید
چای تلخش که نوش جان میکرد
درد عمری به خاطرش پیچید
آرزو کرد کاش کودک بود
تا که دستی مرا تکان می داد
یا کمی فرصتش جوانی را؛
در حضورش زمان نشان می داد
چیده شد بالِ آرزوهایش
رنگ و رویی که خسته و زرد است
شد حصاری برای هق هق ها
رختخوابی که کاملا سرد است
شب برایش نمی شود آغوش
می کشد روی سینه اش اندوه
دیگر از او گذشته این خواهش
حسرتی با دو جسم در یک روح
تکیه دادن به غم تمامش کرد
ناسپاسی به خودکشی ترقیب
او فقط می کشد نفس گاهی
می بُرد رگ به رگ تنش تکذیب
لای اجبارِ حسرت آمیزی
زندگی را تعهدی هر شب؛
او به مردن ادامه خواهد داد
زیر حجمی گدازه سوز از تب
شکل برگی که از درخت افتاد
زیر پاهای عابران ، پوسید
ظاهرش"پونه"ای نشاط آور
مثل ماری به خود ولی پیچید
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
به لحاظ ساختار بسیار زیبا و دلنشین بود
مثل همیشه