سیب سرخ

سیب سرخی در میان دامنم انداختی
بی هوا مهرت به دل انداختی
لذتی بی حد تمامم را گرفت
آتش شرمی نشست بر گونه ام
گویی دنیا را به دامن ریختی
مست و مبهوت و نگاهم مظطرب
کین عشقبازی را نبیند محرمی
چشم در چشمت گره خورد ناگهان
بند دل گویا به ناگه پاره شد
شورشی قلب مرا در بر گرفت
انقلابی در درونم زاده شد
چون پرنده در میان ابرها
حس بی وزنی به جسمم چیره شد
تا که  لبخندی به روی لب نشست
چشم مستت بر دو چشمم خیره شد
گرمی حرم نگاهت در درونم رخنه کرد
عشق تو در قلب من غوغا به پا کرد فتنه کرد
دست گرمت بی هوا دست مرا در بر گرفت
لرزشی چون زلزله قلب مرا در بر کرفت
سیب همچون گوهری در دست من
سر خوش و سر مست و مدهوش و ملنگ
می دویدم همچو آهویی ز دستان پلنگ
جوب ها را میپریدم تک به تک
کرت ها را می‌دویدم لنگ لنگ
ناگهان پایم درون چاله شد!
دامنم!!!!
دامن گلدار و چین چینم به ناگه پاره شد
سیب از دستم  درون آب شد
آرزو هایم همه بر باد شد
آب  چشمه سیب را از من ربود !
گرمی دست تو هم دیگر نبود!
آب بود و باغ بود و سیب بود

دلخوشی هایم
! ولی دیگر نبود!