پنجشنبه ۵ مهر
|
|
پنجاه سخن، شنیدنت را صدتا
|
|
|
|
|
دراین دریای طوفانی ،
دو پارو ، یعنی دوتا چوب کبریت
|
|
|
|
|
باید که دور از حیلهٔ مکدرها باشی
|
|
|
|
|
چشمان تو دریچهای به بهشت من
|
|
|
|
|
چاره سیز بو دردیمه محبوس زیندان اولموشام
من سنه یاهو دییب درویش دوران اولموشام
|
|
|
|
|
در آغوشم کشید؛
و من
بی اراده؛
چشم هایم را
بستم...
|
|
|
|
|
کاش روزی
خودم را در آئینه
چشم های چشمه مانندات
می دیدم.
تا خودم را
از برون تا درون
به تمام م
|
|
|
|
|
دیدگان محجورم
در همه آفاق دنبال توست
در همه اوقات در همه احوال
بوی عطر تنت جا مانده در تن من
چو
|
|
|
|
|
سفید است صورتت خالِ سیاهش فتنه ی جان است
|
|
|
|
|
وقتی که از تو شعر میگویم...
|
|
|
|
|
بوی نارنج حریمِ گیسویت، ای اوستایِ مست و بی پروا/یشتِ لب بر لبم نشست بانو ، شعله یِ پاک ، نوایِ آتش
|
|
|
|
|
مانند جان کلام تو تبریک بر خودم
|
|
|
|
|
یقه ذهنت را باز بگذار، بگذار اندیشه ات هوایی تازه کند
|
|
|
|
|
در من پروانه ای ست تشنه بال
نشسته بر قامت گل
|
|
|
|
|
ما پشت در میکده مخمور نشستیم
|
|
|
|
|
بده تا سر کشم ساقی شراب ارغوانی را
که از خاطر برون سازم غم و درد نهانی را
پی عشق دل افروزی تمام عم
|
|
|
|
|
عابری رد شد
عطری در هوا پیچید
من ماندمُو خاطره ای
که دیگر نیست.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
این شعر پیرامون داستان عاشقانه لیلی و مجنون است.
|
|
|
|
|
ماتم گرفته جنبشِ واژه برای زیست
|
|
|
|
|
درمانِ نخاعی نکند غایتِ تحصیل
|
|
|
|
|
آسوده بخوابید که اینجا خبری نیست
|
|
|
|
|
دیشب زنی را دیدم در آینه
زنی را دیدم که مرده بود
لباس سرخ بر تن داشت
چشم هایش هنوز هم زیبا بود
|
|
|
|
|
و دست می کشی از دست های خالی من
چقدر پیش تو هیچ است جای خالی من
|
|
|
|
|
رنگارنگیِ پرهای طاووس مثالم بود ،
برای بالِ فرشته
|
|
|
|
|
می خواهم امشب پا گذارم جای خوشبختی
|
|
|
|
|
آخرین پرتو نور
زیر پوشش ابری سنگین
آرمیدن آغاز کرد
دست باد پاییزی
نوازشگر بوتههای
خشکیده به ب
|
|
|
|
|
در مهرورزی مثلِ آن خورشید زرّین چنگ باش ..
|
|
|
|
|
مالِ دنیا چرکِ دست و جسمِ سالم نعمت است
|
|
|
|
|
قسم به لحظه ای که میدانم
تو را دگر بعد از این نخواهم دید
قسم به بغض بی درمان
به لحظه ای که نم
|
|
|
|
|
تورامن دوستت دارم عزیزم
برایت چایی از عشقم بریزم
بیادرخلوت شب هاببینی
برای تو خیلی مریضم
|
|
|
|
|
الهی به کوی تو باز آمدم
به سویت برای نیاز آمدم
ز دریای سوز و گداز آمدم
به دنبال کسب جواز آمدم
|
|
|
|
|
دلم شادی و امید و کمی فریاد می خواهد...
|
|
|
|
|
بند تسبیح همه عالم امکان ادب است
|
|
|
|
|
.... به انتهای تنهایی چسبید
|
|
|
|
|
مۀ زیبای من
کاش بدانی مۀ زیبای من
آیهٔ چشمان تو با من چه کرد
شهرتنم ولوله آغاز شدم
زلف پریشا
|
|
|
|
|
کلمات حول چه مفهومی بچرخد
تا شعری خوب در بیاید؟!
|
|
|
|
|
آواز بخوان مستِ صدایت بشوم
|
|
|
|
|
و ما همینطور حشره میمانیم...
|
|
|
|
|
خاطرت هست شبی بارانی
تونگارم بودی...
بهترین لحظه عمرم تو کنارم بودی
عهد بستی که تو باشی و منم هم
|
|
|
|
|
شمس کنید ماه را کین که بهار میرسد
چشم زنید شاه را وین که نگار میرسد
ساز کنید راه را بر می و آف
|
|
|
|
|
رفته بودم تا شوم قربانی اقیانوس را
یاد تو آشفت اما یک دم این کابوس را
|
|
|
|
|
دستش آلوده به خون جگر ماست هنوز
|
|
|
|
|
پیری ز جوان قد کشیده پرسید
داستان پنیرِ زاغ و روبه خواندی؟
در تعجب این سخن برافروخت پسر
گفتا که چ
|
|
|
|
|
خودخواه خدا خواه نگردد
این قافله تا حشر بلنگد
|
|
|
|
|
میگذشتم از کنار آتشکدهی خاک خورده،
از این زیگورات اجدادی،
یادآور شکوه باستانی،
از میان دریاچه خ
|
|
|
|
|
در زمین شب نشینان من «چرا» گم کردهام
|
|
|
|
|
شرجی بوسه هایم
برایش
کفر و بلا
بود...
|
|
|
|
|
به بیراهه کشیده شده این قلب
همه ش حرف ، همه ش حرف
همه ش حرب ، همه ش حرب
|
|
|
|
|
جدل با جدال خیلی فرق دارد
|
|
|
|
|
امشب هر آنچه را که خواهی آرزو کن
بر درگه خالق به صدق سینه رو کن
|
|
|
|
|
چرا به دست تو آب نوشتم من
|
|
|
|
|
درخور واژه ی وقفم نه به مقدار سکوتش
اندکی کمتر از آرامش احضار سکوتش
|
|
|
|
|
آه اگر عشق همیشه سپر جان بشود
|
|
|
|
|
من شدم عاشق آدم برفی
که دلش سردتر از سردتر است
نگران کسی ام که دل او
ساخته از صنعتِ سرمایِ یخ است
|
|
|
|
|
رایگان ، موی سیه را به فلک ، بخشیدم
|
|
|
|
|
در خواب پرنده عاشقش شدُ
بیدار که شد
کنارِ او
قلبِ تپنده ای نبود.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
این رسم مروت و وفا نیست ای دوست
|
|
|
|
|
شخصی از خویشان واقوام خودش دلگیر شد
|
|
|
|
|
جنگاجنگم
تنها
با همدیگر خویش
|
|
|
|
|
دلربایی میکنی با عشق،حواست کجاست!
خواستم اسپند تو را دود،چو نظرهاست
ز خاشاک،ایراد سخن ز مرا،تو ن
|
|
|
|
|
کمی از آرزوهایم بگویم؟
تو را من روز و شب در جُستجویم!
قنوتم بوی دستان تو دارد
همین باشد به فردا
|
|
|
|
|
از بس که به شاعرانتذکر دادند
|
|
|
مجموع ۱۲۶۸۶۹ پست فعال در ۱۵۸۶ صفحه |