چهارشنبه ۵ دی
اشعار دفتر شعرِ دل نامه شاعر علی پورزارع هیچ
|
|
«خواجه نوروز»
بهار شد،
سبزه رویید،
شکوفه شکفت،
بلبل خواند،
پرستو شاد،
چلچله از سبزه زار گفت.
|
|
|
|
|
«یادمان جانکاه»
شب بود،
ابتدای هجوم تاریکی،
تلخی تازش غم ها بود.
جغدی
چون سایه ای شوم،
بر رو
|
|
|
|
|
«سایهی امید»
قامتش خمیده،
روحش رنجور،
جسمش تکیده.
مویش سفید،
دلش گرفته.
خسته از جبر زمانه،
|
|
|
|
|
«سرود سرور»
تو را میشناسم،
گویی تورا جایی دیدهام،
صدایت را شنیدهام.
تو از دل شاهنامه آمدی،
|
|
|
|
|
در غروبی تاریک نشسته بودم.
غرق در افکار.
دلشکسته از گذشته،
دلخوش به آینده.
تکیه کرده به سرو تنها
|
|
|
|
|
عمریست پنهان کرده ام،
زخم ها را،
در شوره زار لبخند ها،
در سراب خوشی ها.
|
|
|
|
|
میگذشتم از کنار آتشکدهی خاک خورده،
از این زیگورات اجدادی،
یادآور شکوه باستانی،
از میان دریاچه خ
|
|
|
|
|
در ساحل زمان،
موج سکوت و سکون،
به سپیدی موهایم میخورد؛
خستگی از دل جبر سیاه زمانه،
میدمد در ر
|
|
|
|
|
در گوشه ای از حیاط،
نگاهش به ماه میکند گیر .
تاریکی،
سرمای وجودش را سردتر میکند؛
دلش را پر درد
|
|
|
|
|
«کیمیا»
روزی در این دشت فراخ،
سبزه ای میروید،
همنشین گلی میشود،
به یاد تو،
اورا با لبخند در آ
|
|
|
|
|
«رویای خیس»
شبی همچون ژنده پوشی شبگرد،
به کوی تو آمدم سرگردان.
اهل کوچه همه در خواب.
سراغت را می
|
|
|
|
|
بر روی ایوان خانه،
زیر نور مهتاب،
روی صندلی چوبی نشسته،
تمام شب را گرفته در آغوش،
با چشمانش میگ
|
|
|
|
|
باز هم تنهایم در این قفس،
او نیست.
چه بیرحمانه نیست.
در افق دور دست زوال میبینم.
سخت میگذرد د
|
|
|
|
|
تو آمدی،
در قامت زروان،
شاید که داغ هزار ساله را
شفا بخشی،
شاید که منجی چینوت شوی.
|
|
|
|
|
چه زیباست!
هوایی که تو نفس میکشی،
عطر نفس هایت را برایم می آورد ارمغان.
چه زیباست!
مهتابی که بر
|
|
|
|
|
در نگاه پر از موجم،
در نفس آرامم،
در خیالم که پر از یاد توست،
به تو می اندیشم.
|
|
|
|
|
دیرگاهی است،
که ریخته سیاهی شب،
همه جای این دشت،
ارمغان آورد خاموشی لب.
دیر زمانی است،
که شب سر
|
|
|
|
|
گفت غمگینم،
گفتم دردت به جانم،
غمت به جانم،
تمام غم هایت را میخرم به لبخندی از تو.
گفت روحم غمی
|
|
|
|
|
من به یک استکان چای
پشت پنجرهی یک کلبهی جنگلی
در هوای مه آلود قانع ام؛
فارغ از هیاهوی آسمان.
|
|
|
|
|
شب،
انگور وار،
به ایوان پیچید،
به گردو،
به گیلاس،
من مانده ام تا شب
بر پیکرهی خانه نماند،
تا
|
|
|
|
|
من چه هستم؟
شعری غمگین،
زخمه ای حزن انگیز بر سه تار،
یا که آوازی غمین.
نکند قطره اشک بی قراری ها
|
|
|
|
|
بگذار در پناه می،
پر شوم از مهر تو.
بگذار سیر شوم از آغوش،
از آشوب،
از تو.
|
|
|
|
|
برایت شعر سرودم،
از تو گفتم،
از تو خواندم،
از تو نواختم،
اما
تنها نسیم آنها را شنید،
تنها مهتا
|
|
|
|
|
کاش دیدارمان به زمستان افتد،
به دی، به بهمن،
تا که سپیدی موهایم را در لابلای
شاخه های سنگین و سپی
|
|
|
|
|
کجاست آن سمت بیشه؟
من از کدامین راه می رسم به نارون؟
زیبا شبنم صبحگاهی،
نشسته بر گلبرگ لادن،
همس
|
|
|
|
|
دشت بود و نسیمی،
پرنده بود و پروازی،
ماه بود و بامی،
من بودم و تو.
|
|
|
|
|
جوی آبی پر آب،
سبزه هایی زیبا،
بوی گل ها در هوا،
بلبلی آواز خواند.
|
|
|
|
|
وجودم طوفانی است،
زورق دلم غرق شده است،
ناخدای من کجاست؟
ساحل آرام من کجاست؟
آه که این طوفان چه
|
|
|
|
|
درد چیست ؟
رخسارش به که ماند؟
چه طعمی دارد؟
صدایش چگونه است؟
چه رنگی دارد؟
|
|
|
|
|
نبود تو،
از نیستی من میگذرد،
از مرگ آرزو،
از مرگ پنجره.
در خواندن نام تو
آوای زندگی بود نهان
|
|
|
|
|
مهتاب را ندیدم امشب.
آیا که پرده از نقاب برداشته ای؟
آری،
به گمانم که پرده از رخسار گرفته ای،
یا
|
|
|
|
|
مهتاب را ندیدم امشب.
آیا که پرده از نقاب برداشته ای؟
آری،
به گمانم که پرده از رخسار گرفته ای،
یا
|
|
|
|
|
هنوز هم یادت
میدهد بوی گل نرگس نچیده،
طعم انار رسیده.
|
|
|
|
|
هیاهوی ثانیه ها،
رسیدن موسم تو را،
میدهند نوید.
باید تو را نشست به تماشا،
کنار شنزار بی انتهای
|
|
|
|
|
هراس تنهایی است،
شب تنهایی،
سرما تنهایی.
رود زیبایی است،
چشمه زیبایی،
نگاه تو زیبایی.
|
|
|
|
|
باید گذر کرد،
باید گذشت،
همراه جوش و خروش نهر؛
و من،
مسافر مسیر آب؛
حال خواه برکه باشد،
خواه س
|
|
|
|
|
سهراب،
آیا قایت جا دارد؟
برای من و خاطراتم،
برای درد و غم هایم،
برای کوله بار خستگی هایم،
جا د
|
|
|
|
|
من،
قطرهی تنهای ابر فراق،
باریدهی جفا.
نه آنقدر آرام
که بشوم مروارید،
نه آنقدر آشفته
که بشو
|
|
|
|
|
ارمغان
کاش به این کنج خراب خلوت ما هم کلاغی سر میزد،
به اینجا پر میزد.
کاش در این خاک خشک ترک خ
|
|
|
|
|
هیاهوی ثانیه ها،
رسیدن موسم تو را،
میدهند نوید.
|
|
|
|
|
ابر هست،
مهتاب نیست،
حوض هست،
آب نیست،
بید مجنون چرا بیتاب نیست.
|
|
|
|
|
سمان آبی، آفتابی.
نسیم خنک میوزد.
من در سایه نشسته ام،
روی فرشی از چمن.
شاخه های درخت میلرزد.
|
|
|
|
|
در من کسی میشکند،
اشک میریزد،
فرو میریزد،
میشود ویران.
|
|
|
|
|
هوای مطبوعی بود،
رود از کنار ما می گذشت،
تا دوردست دامنه جاری بود،
ریشه های پرتقال های پایین دست
|
|
|