باید که دور از ، حیله ی مکّار ها باشی
تا در امـان از ، غربت و آزارهـا باشی
گلبرگ یاس و پونه ای در بستری آرام
باید که دور از حصر و زخمِ خارها باشی
در ساختن هایت نشان از پایداری ها
باید که منقوشی بر آن معمارها باشی
از رنگ و بویت اطلسی ها شاد و رقصانند
ای کاش ، پیچک بر تنِ دیـوار ها باشی
با خنده هایت خانه رنگ شوق می گیرد
خوب است رونق بخش این بازارها باشی
یک خرمن از آسودگی در جانِ خود داری
خواهم که در دشت و دمن بسیارها باشی
وقتی که از قحطیِ مهر و عاطفه دوریم
دلدادگی را ، مرکــزِ پـرگارهــا باشی
هفت آسمانِ عشق را در سینه ات داری
دستی به روی موجِ گندم زارهـا باشی
در متن پر رنگِ حضوری سبز و جاویدان
باشی همیشه ، در دلِ پیکارها باشی
هر جا که قدر و ارزشت را ساده میگیرند
از ناموافق های این ، رفتارهـا باشی
زن هستی اما مثل مردی در همه اعصار
باید که تقویمی بر این معیار ها باشی
باید که نگذاری ، بگیرند از تو آزادی
باید که بی تکرار در تکرار هـا باشی
افسانه_احمدی_پونه
اجتماعی بسیار زیبا و شورانگیز بود
در وصف بانوان پر توان این سرزمین