شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ عارفانه هایم را شاعر سعید صادقی (بینا)
|
|
درخور واژه ی وقفم نه به مقدار سکوتش
اندکی کمتر از آرامش احضار سکوتش
|
|
|
|
|
من ملک خواه همان منزلت دیرینم
از بهشتم نکند فرصت تقوا بردن
|
|
|
|
|
تو را میبینم و هر لحظه در اوصاف تو ماندم
همان بهتر که مسکوتم امیدی در تلاوت نیست
|
|
|
|
|
اتمسفر فردا ها
را نورانی کنیم
تا پرواز ها
لغو نشود
|
|
|
|
|
دو جانب
شکل میگیرد
تا تو
در یک سوی آن
بایستی
حق
باطل
|
|
|
|
|
آب در کوزه و ما گرد جهان می گشتیم
یار در خانه ی دل کرده شهیدم ای عشق
|
|
|
|
|
رد شد از باور بزرگیِ دشت
طفل بینای پیش روی کوه
|
|
|
|
|
گم شدن در قسمت شمع و گل و پروانه بود
تا بدانی در خمار باده می آید وضو
|
|
|
|
|
شادی کجاست سیرت منظوره نو کند
پرونده ای دوباره بسازد ز حال دل
|
|
|
|
|
هوای شهر آشوبم ندارد تاب باریدن
معلق مانده در خویشم ببار ای آسمان دل
|
|
|
|
|
دور از هوای هرزه نگاهی شناختم
در روشنای وقت سیاهی شناختم
|
|
|
|
|
شنیدی؟!
فریاد های ان الحق را
روزی که خدا در آن سکوت کرد
و منصور نیز.
|
|
|
|
|
حسرت شیطنتی رفت ، پریزاد آمد
ساکن باطن دل عشق پری کرد جواب
|
|
|
|
|
بر هم زده ی خویشتنم ای وطنم دل
پاشیده سر از روی تنم ای وطنم دل
|
|
|
|
|
راهی راهی شدم در اوج تردید و فریب
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
|
|
|
|
|
دیگر اکنون ما و با بی دردی و بی همتی
همتم را پشت شهر قلب مایل گم کنم
|
|
|
|
|
سنگ را محکم بزن بر نغمه ی شیطانی ات
در طواف دل بیاور حیرت رحمانی ات
|
|
|
|
|
سیر کی باشم همیشه تشنه ی روی تو ام
بَه چه سیلابی ست در عطشانیِ اذکارِ ما
|
|
|
|
|
بیا ای بیدلِ عاشق کمی لحظه شماری کن
تو آخر می رسی تا اوج و می یابی رهایی را
|
|
|
|
|
شبیه ترجمه ی ماه از نگاهِ زمین
زبان دل بسپارم به بیدلانِ قرین
|
|
|
|
|
خوب میدانستم این گرما اثر دارد به سر
دردِ سرها میکشد نفسی که سر دارد به سر
|
|
|
|
|
هیچ در هیچم ندارم هیچ نسبت با جهان
تا که مغرورم کجا می رویدم ریحانِ جان
|
|
|
|
|
شک کرده ای چرا به سخن های بیدلم؟
فَرجِع اِلی الکِتاب و ُ به قرآنِ حق سخن
|
|
|
|
|
بیدلم، گر تو پسندی می نابم بدهی
آتشی در دل ما بازی دیرینه نوشت
|
|
|
|
|
با شمایم دوستان دیوار حاشا جم کنید
تا کجا باید برای نانکی سر خم کنید
|
|
|
|
|
کارگاهی که قرارش همه عشق است و شناخت
گر به زنجیر تعلق نکشم پروازم
|
|
|
|
|
قاریِ مکتب من ، تفسیر کن خدا را
تا در خطا نگردم صحرا و آسمان را
|
|
|
|
|
اینک دو راهی کفر و یقین، بدان
دانا از این غزل ملکوت اکتساب کرد
|
|
|
|
|
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
هر که با اوست نثارش همه جان ها بدهند
|
|
|
|
|
بیدل اینجا به سیاق دگران وابسته است
ورنه تقدیر من این است که تغییر کنم
|
|
|
|
|
دلا ز بیدل عاشق مبر خلوص سخن
که کار مُلک سلیمان خلوصِ بنیانی ست
|
|
|
|
|
عجب اینها شنیدی بیدل و تردید کردی تو
زمین در روز رستاخیز دهد اقرار طوفانی
|
|
|
|
|
ای شورِ افتاده به قلبم، شهدِ شیرین
و ای ذکر تسبیحت نیاز کهکشانی
|
|
|
|
|
پرواز نکردی که زمین تشنه بماند
تو عشق شدی چشمه تو کشفِ نهادم
|
|
|
|
|
اما چگونه باز بگویم ز حال خویش
این ریزِ شکوه ها به چه تفسیر میشود
|
|
|
|
|
نقطه گر در اوج ناچیزیِ خود دارد سخن
خال هندو میدهد بی شک وجاهت بیشتر
|
|
|
|
|
کشاندند به قتلگاهِ شماتت های خون آلود لشکریانِ ابن حسود
|
|
|
|
|
جهان به شکل دو پهلو همیشه خندان است
ورای چهره ی خوبش ز غم دو چندان است
|
|
|