سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        رد الیقین

        شعری از

        سعید صادقی (بینا)

        از دفتر عارفانه هایم را نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۰۹ شماره ثبت ۹۳۳۹۵
          بازدید : ۸۷۰   |    نظرات : ۶۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        شاهد  گرفت  دیده  و روزم خراب کرد
        پیری که ریش کهنه ی ما را خضاب کرد 
         
        دیگر  نبود  صحبتِ  یک  اتهامِ سخت
        این شبهه در سلاله ی ما انشعاب کرد
         
        شوخی گرفت جای بدی را که نقره فام
        بر  گلشنِ  سمانه  خدا  را  خطاب  کرد
         
        مرهم زدیم روی دو زخمی که سر گشود
        تا   لاله ای   شبانه   مرا   انتخاب   کرد
         
        دیدم شکاند پیرِ مسلمان و بد نبود 
        بت خانه در جماعت ما التهاب کرد
         
         دیگر نبود رمز نجاتی که یا علیست
        این روضه با خلافت ما اجتناب کرد
         
        اخلاصِ دین  شده  عیبی  به  رهروان
        دیگر که با تمام وجودش صواب کرد؟
         
        کو  مرز  یک  ملکوت  و  شهادتش؟
        پیری عجب به راز شهید انقلاب کرد
         
        اینجا  به  یادِ  شهیدان  دلم  شکست
        یارب  توان  بده  بدنم  اضطراب کرد
         
        اینک  دو  راهی  کفر و یقین،  بدان
        دانا از این غزل ملکوت اکتساب کرد
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر
        ۴۸ شاعر این شعر را خوانده اند

        سیدحسن خزایی

        ،

        سعید صادقی (بیدل)

        ،

        فاطمه رضایی برما(آینه عدم)

        ،

        نگین امیری

        ،

        سحر غزانی

        ،

        الهه رها

        ،

        حمید غرب

        ،

        محمد باقر انصاری دزفولی

        ،

        عباسعلی استکی(چشمه)

        ،

        محمد قنبرپور(مازیار)

        ،

        مریم کاسیانی

        ،

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        ،

        زینت جلالی نژاد ( زینا)

        ،

        آرزو عباسی ( پاییزه)

        ،

        سمانه کلانتری

        ،

        یارا حقیقت

        ،

        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)

        ،

        سهیل خواجوند مانی

        ،

        طوبی آهنگران

        ،

        سجاد بحری

        ،

        فاطمه معینی فرد (معین)

        ،

        عليرضا حكيم

        ،

        آذر مهتدی

        ،

        فرهاد شریف

        ،

        دانیال شریفی ( دادار تکست )

        ،

        شعر شیوا

        ،

        بهروز ابراهیمیان

        ،

        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        ،

        بهروز عسکرزاده

        ،

        محمدصدوقی

        ،

        علیرضا شاه محمدی (عشاهیر)

        ،

        مجتبی شفیعی (شاهرخ)

        ،

        مهرداد مانا

        ،

        محمد حسین اخباری

        ،

        سید محمدرضا لاهیجی

        ،

        منیژه قشقایی

        ،

        فاطمه حق نژاد

        ،

        فروغ فرشیدفر

        ،

        شریف شریفیان

        ،

        لطیف عمران پور

        ،

        پژمان بدری

        ،

        آرمان پرناک

        ،

        منوچهربابایی

        ،

        اميرحسين علاميان(اعتراض)

        ،

        موسی ظهوری آرام(آرام)

        ،

        محمدجلال ژاله(پری افسرده)

        ،

        بهرام معینی (داریان)

        ،

        میلاد فرجی بیرگانی(شهنی)

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۰۹:۴۸
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و دلنشین بود
        موثر و پر معنی
        دستمریزاد
        موفق باشید خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۳۰
        عرض ادب و احترام
        و تشکر خدمت شما
        جناب استکی بزرگوار
        درود ها خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۶
        خندانک
        درودبرشما خندانک
        بسیارزیبا بود خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۳۰
        بانوی واژه های سرسبز
        خانم عجم گرامی و عزیز
        خیلی ممنونم از ابراز محبتتان
        درود بر شما خندانک
        ارسال پاسخ
        عليرضا حكيم
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۲۰:۱۱
        درود بر شما
        غزلی زیبا بود
        خندانک خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۰۱
        زنده باشید و برقرار
        سرور عزیز و گرامی
        جناب حکیم بزرگوار خندانک
        ارسال پاسخ
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۵۱
        اینجا به یادِ شهیدان دلم شکست
        یارب توان بده بدنم اضطراب کرد

        اینک دو راهی کفر و یقین، بدان
        دانا از این غزل ملکوت اکتساب کرد خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        درود و احترام‌

        عارفانه غزلی شیوابیان زنده باشید و
        ملکوت پیما دل معرفت نهادتان خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۰۴:۴۶
        عرض ارادت و درود
        خدمت شما سرکار خانم
        کوهواره گرامی
        ممنونم از لطف شما
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهروز عسکرزاده
        پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ ۲۳:۴۲
        سلام جناب صادقی گرامی
        قصد این نیست که به معنی یا درونمایۀ سروده وارد شوم و نیز حتی به آن بخش از صورتِ آن، که بیان را شامل می‌شود. قصد فقط این است که چند نقص وزنی تذکر داده شود و اگر در کنار آن، تذکری دیگر داده شود، به حساب ناگزیری و دلسوزی بگذارید گرنه ما پیران گوشه‌نشین را با شما جوانان اگر مهر نباشد یقیناً بدخواهی نیست. این هم انجام نمی‌شد اگر صاحب عزیز این صفحه درخواست نقد نمی‌کرد.
        وزن این «غزل»، ظاهراً باید چنین باشد: ـ ـ^ / ـ^ـ^ / ^ـ ـ^ / ـ^ـ مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن (فاعلات) [یا: مستفعلن مفاعل مستفعلن فعل (فعول)] اما اگر چنین بگیریم، نُه مصراع از این ده بیت، بیرون از وزن است؛ یعنی تقریباً نصف سروده:
        1ـ این مصراع «مرهم زدم به خراشی که سر گشود» اگرچه خود موزون است اما وزنی دیگر دارد، مانند مستفعلات مفاعیل فاعلن (فاعلات)، یا مفعول فاعلُ مفعول فاعلن (فاعلات) [ـ ـ^ـ^^ـ ـ^ـ^ـ] و یا هرطور دیگر که عروض‌دانان بنامند. یعنی پس از «زدم» یک هجای کوتاه و یک هجای بلند (به ترتیب) کم دارد؛ مثلاً اگر پس از «زدم»، کلمه‌ای مانند چرا، خدا، دلا، غلط یا مانند اینها می‌آمد، مصراع به وزن اساس برمی‌گشت. حال، کار به این نداریم که «خراش» در اینجا چندان مناسب نیست برای «سر گشودن»، که این بیشتر مناسبِ ریش یا زخم عمیق است تا «خراش»، به‌ویژه دمل که ما این را گِر، گِرمان (مانندِ گِرِه، گره‌مانند) و جز آن می‌گوییم.

        2ـ در مصراعِ «دیدم به پیرِ مسلمان هرج نبود» هم حکایتِ وزن همان است که در ردیف یک گفته شد. «هرج» هم ظاهراً به اشتباه بجای حرج بکار گرفته شده است...

        3 و 4ـ هر دو مصراع این بیت از وزن اساس تبعیت نکرده است:
        «کو رمز یا علی و مرزِ تا خدا؟
        آن عصمتی که دعا را مستجاب کرد»
        در مصراع اول، پس از «یا علی و» یک هجای کوتاه و بلند (به ترتیب) کم آمده است. علاوه بر آنکه خواننده، از هر دریچه که نگاه کند و با هر باور که دیده باریک کند، نمی‌تواند بفهمد «مرزِ تا خدا» یعنی چه؟ یعنی نمی‌توان فهمید که شاعر این «مرزِ تا خدا» را چه و چگونه و بر چه اساس تصور کرده است. اصلاً «مرز» چه ربطی به «تا» دارد؛ «خدا» به کنار. حال بیاییم از دریچه‌ای دیگر نگاه کنیم: بر اساس هر باور خداپرستانه که شما نگاه کنید، بین آدمی و خدا «تا»یی وجود ندارد وقتی که از رگِ گردن به شما نزدیکتر است... این «مرز» بیچاره هیچ تقصیری نکرده است جز اینکه نوعی تناسب با «رمز» دارد.
        و وزن مصراع دوم بهم‌ریخته است. نه با مصراع پیش از خود هم‌وزن است و نه با وزن اساس خویشی دارد.

        5ـ «اخلاصِ دین شده عیبی به رهروان»
        وزن در این مصراع عین وزن مصراعهای ذکر شده در ردیف یک (1) و دو (2) در این یادداشت است و دچار اشکال. در اینجا هم از نامناسب بودن معنی «اخلاصِ دین» در جمله می‌گذریم و به ذکر این نکته اکتفا می‌شود که اگر بجای آن «اخلاص‌۫دین» (با سکون صاد) آورده‌ می‌شد، از نظر معنی درست‌تر بود تا «اخلاصِ دین».

        6 و 7ـ در این بیت: «کو مرز یک ملکوت و شهادتش؟ / پیری عجب به شهادت انقلاب کرد»، هر دو مصراع دچار ایراد وزنی است. اشکال وزن مصراع نخست از این بیت مانند مصراعهای برشمرده در ردیفهای یک و دو و پنج است و وزن مصراع دوم از این بیت مغشوش است. علاوه بر اینها، هردو مصراع ناقص و نارساست. مثلاً «ش» در «شهادتش» علی‌القاعده باید راجع به «ملکوت» باشد؛ در این صورت، «شهادت»ِ «ملکوت» چه معنایی دارد؟ باز بگذریم از این بیچاره «مرز»...

        8ـ در بیت «اینجا به یادِ شهیدان دلم شکست / یارب توان بده بدنم اضطراب کرد» وزن مصراع اول مانند وزن مصراعهای یاد شده در ردیفهای یک و دو پنج و شش (از شش و هفت) است. باز بحثی نمی‌کنم که فعل «اضطراب کرد» معنی درستی را نمی‌رساند.

        9ـ در مصراع اولِ بیت پایانی («اینک دو راهی کفر و یقین، بدان / دانا از این غزل ملکوت اکتساب کرد») حکایت وزن همان است که در موارد یک و دو و غیره گفته شد. مصراع دوم نه تنها از نظر وزن ایرادی ندارد بلکه دو ادغام تمیز و ظریف در آن بکار رفته است. با این حال، در مصراع پایانی چیزی گفته شده که بهتر بود گفته نمی‌شد حتی اگر واقعیت می‌داشت.

        از اینجا می‌توان دست‌کم چنین نتیجه گرفت که اگر کسی بخواهد شعر کهن یا شعر نیمایی بسراید، حتماً لازم است بکوشد تا بر وزن مسلط شود. اگر شاعری ذاتی است، وزن آموختنی و نظم سرودنی است. هر پیامی را که بخواهید با شعرتان برسانید، جالب توجه‌تر خواهد بود اگر شعرتان بی‌نقص باشد.
        و یک نکتۀ ویژه، در پرانتز خطاب به همه: وقتی شما به چیزی اعتقاد و باور دارید و می‌خواهید دربارۀ آن شعری بگویید، باید بسیار دقت کنید که حداقل در شعرتان از حداکثر توان و دانش و منطق و عشقتان بهره بگیرید تا آن شعر جلوه و کشش ویژه‌ای داشته باشد گرنه بهتر است که در آن باره شعر نگویید تا شکوه و عظمت آن باور را آسیب‌پذیر نکنید زیرا کسی چه می‌داند، شاید دیگران هم در آن باور، یا بخشی از آن با شما شریک باشند.

        با آرزوهای خوب برای جناب آقای صادقی عزیز
        و برای همگان.
        خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۰۴:۵۴
        سلام و عرض ارادت
        خدمت جناب عسکر زاده
        استاد عزیز

        بسیار سپاسگزارم از وقتی که گذاشتید و شعر بنده را ولو در حد قالب پیمایش کردید و نمیدانم به چه منظور از پالایش محتوا صرف نظر کردید. که خوب البته به سمت و نظر شما استاد گرانقدر بسیار احترام میگذارم. این چه حرفیست اگر نوری برای حرکت در ما جوانان است به برکت حضور شما جوان دلان و جوانان دیروز است البته که تواضع شما بسیار ستودنی ست. اما شعر

        قبلا در محفلی به دوستان گفتم اگر میشد کارگاه عروض راه می انداختیم تا مشکلاتی چون برای من دیگر اتفاق نمی افتاد.

        در مورد اوزان با شما کاملا موافقم. چون تشخیص وزن و صحت وزن در بیت برایم هنوز سماعی است.

        نکته ای که از صراحت من لازم بود بگویم این است که تا یادگیری و تشخیص وزن و صحت آن اشکالی نمیبینم که بخواهم شعر بگویم. البته ببخشید که بر خلاف نظر شماست. خوب این هم نظر من است.

        ولی چه خوب میشد اگر کلاس عروض زودتر شکل میگرفت.
        که اگر این میشد بنده جزو اولین مخاطبینش بودم.

        در پایان باز هم تشکر خالصانه ای‌دارم از شما و وقتی که پای شعرم گذاشتید خندانک
        ارسال پاسخ
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۰۵:۰۶
        یک نکته یادم رفت تشریح کنم که به آن اشاره کرده بودید
        آن هم " مرز تا خدا " بود

        ببینید در سیر افاقی رسیدن به خورشید برای سالک ممکن است؟ آیا ره پیمایی تا خدا اگر خورشید را خدا بدانیم آیا ممکن است در زمین به سمت افق برویم به سمت خورشید در حرکت باشیم؟ آیا رسیدن به خورشید ممکن است؟ من چگونه میتوانم این پارادوکس را که کمال معنا دارد را با کلمات بیاورم؟

        البته درست میفرمایید از رگ گردن نزدیکتر است به ما نه ما به او! او به ما اینگونه است

        مرز تا خدا اینطور میبایست معنا شود.

        نمیدانم توانستم پاسخی درخور بدهم یانه
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۰۸:۰۲
        و نکته ی هفتمی که آوردید
        باز هم در مورد ملکوت و شهادت
        و ضمیر متصل " ش" که مرتبط با ملکوت است
        نمیدانم چه اشکالی را به این مورد وارد می آوردید

        شهادت در واقع تبلور ملکوت بر عالم برهوت است صد البته شهادت هم درجات دارد بالاتران در قدوس و پایین تران در جبروت

        خوب مرز بندی که بنده در شهادت آوردم آیا ایرادی در بیتم هست؟

        کو مرز یک ملکوت و شهادتش؟

        اینجا مخاطب را متوجه نمودم که مرز شهادت پیر در ملکوت بوده است. و این آیا ایراد کار است یا یکی از محاسن آن؟

        امیدوارم جوابی درخور بگیرم

        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۰۸:۰۴
        اینکه در پایان گفتم دانا از این غزل ملکوت اکتساب کرد
        هم به همین درجه از شهادت بر میگردد که پیرِ داستان غزل
        همت گماشت.

        درودها خندانک
        بهروز عسکرزاده
        بهروز عسکرزاده
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۲۲:۲۰
        باز سلام گرامی
        اول بگویم که من بارها به مخاطبان عرض کرده‌ام از این‌که گاهی «استاد» خطابم می‌کنند، نه‌تنها خوشم نمی‌آید بلکه ناراحت می‌شوم و دلیل آن هم ساده است: در هیچ زمینه «استاد» نیستم. پس شما هم لطف کنید از این پس این قبا را بر سرِ من پرت نفرمایید تا همین بینایی و شنوایی اندکی که دارم از من گرفته نشود.
        این‌که در معنی و مفهوم جملات و عبارات شعرتان ورود نمی‌کنم حتماً دلایلی دارد. یکی از آن دلایل این است که اهلیت آن را ندارم؛ و همین بس است.
        چند روز پیش عزیزی خطاب به من نوشت: «پر از عرفان»! البته که او از سر مهر چنین گفته و شاید هم دلیلی داشته است اما در پاسخ این به ذهنم آمد:
        گفته‌ست عزیزی که پر از عرفانم
        عشق است نه عارفم نه عرفان دانم
        دربندم و در جنگم و بی‌نان هرچند
        عمری پیِ آزادی و صلح و نانم.
        و این را البته آنجا در پاسخِ آن عزیز ننوشتم ولی در جایی دیگر ـ مانند اینجا ـ به مناسبتی دیگر نوشتم. اما آوردن این حکایت در اینجا برای تأکید این است که آن «اهلیت» را در خود نمی‌بینم.

        آنجا هم که اشاره به مواردی جز وزن شد، در محدودۀ سخن و رسایی یا نارسایی آن بوده است نه چیز دیگر مثلاً مفهوم. قصد تنها آن بود که شما در آنچه که می‌گویید دقت بیشتر داشته باشید و بیشتر منظور این بوده است که گفتۀ شما هرچه بیشتر نزدیک باشد به آنچه که در ذهن خود از آن گفته اراده کرده‌اید. یعنی گفتۀ شما دقیقاً رسانندۀ احساس و اندیشه و تصورتان باشد گرنه به من یا دیگران ربطی ندارد که شما چگونه فکر می‌کنید یا چه اعتقاداتی دارید زیرا این امری شخصی است. در این باره تنها می‌توانم این آرزو را داشته باشم که افکار و اعتقادات ما، سبب محدود و مقید کردن افکار و اعتقادات دیگران و یا سبب آزار و رنج و گزند دیگران نشود که در آن صورت بسیاری چیزها به هم ربط پیدا می‌کند.

        شما نوشته‌اید: «نکته‌ای که از صراحت من لازم بود بگویم این است که تا یادگیری و تشخیص وزن و صحت آن، اشکالی نمی‌بینم که بخواهم شعر بگویم. البته ببخشید که بر خلاف نظر شماست. خوب این هم نظر من است.»
        این هیچ اشکالی ندارد و اگر بیشتر دقت می‌کردید، متوجه می‌شدید که من هم چنین توصیۀ غیرعقلانی و نابجایی نکرده‌ام و هرگز هم نخواهم کرد. آنچه من در آنجا گفتم، خصوصاً به بهترین وجه گفتن دربارۀ اعتقادات و باورهای آیینی بود، نه عموماً «شعر گفتن»؛ تازه در آن باره هم نظر خود را، آن‌هم در پرانتز، گفته‌ام (بخاطر بزرگداشت و ارجمندی برخی باورها و اعتقادات و آسیب نرسانیدن به شکوه آنها)؛ من دقیقاً چنین نوشته‌ام:
        «و یک نکتۀ ویژه، در پرانتز خطاب به همه: وقتی شما به چیزی اعتقاد و باور دارید و می‌خواهید دربارۀ آن شعری بگویید، باید بسیار دقت کنید که حداقل در شعرتان از حداکثر توان و دانش و منطق و عشقتان بهره بگیرید تا آن شعر جلوه و کشش ویژه‌ای داشته باشد گرنه بهتر است که در آن باره شعر نگویید تا شکوه و عظمت آن باور را آسیب‌پذیر نکنید زیرا کسی چه می‌داند، شاید دیگران هم در آن باور، یا بخشی از آن با شما شریک باشند.»
        و می‌بینید که نه سخنی ناروا گفته‌ام و نه به هیچ وجه حکم کرده‌ام چون نمی‌توانم کرد و هیچ کس دیگر هم نمی‌تواند؛ یعنی این حق را ندارد وگرنه تاریخ بشریت پر است از چنان حکمها و کردارها.
        به عبارت دیگر، خلاصۀ سخن من در آنجا این بوده است: دست‌کم دربارۀ چیزهایی که باور دارید خوبند، شعرِ بد (ناقص و ضعیف و...) نگویید!

        دربارۀ «مرزِ تا خدا»، همین‌قدر می‌توانم بگویم که اگر بپذیرید او به شما نزدیک است پس لاجرم شما هم به او نزدیکید. ولی در این میان باقی می‌ماند درک و کشف و مشاهدۀ آن نزدیکی و قابلیت آن؛ و این، اولاً بهرۀ هرکس نمی‌شود و دوماً چیزی است غیر قابل انتقال. حالا از این بگذریم که کم نیستند کسانی که می‌کوشند چیزهای نادیده و نافهمیده را هم، به هر نیّتی، در قالبی منتقل کنند؛ معلوم است نتیجه چه می‌شود.
        حال شما هر طور که می‌خواهید یا می‌توانید، ببینید. اما وقتی که بیان می‌کنید، لازم می‌شود که خودِ سخن رسانندۀ مقصود شود نه اینکه ناچار شوید مثلاً خورشید را خدا فرض کنید و... سپس بگویید «مرزِ تا خدا اینطور می‌بایست معنا شود»! هم آن فرض اشتباه است و هم این «می‌بایست» غیرعقلانی و تحکم‌آمیز.
        ناگفته پیداست که شما چنان فرض را استعاری بکار برده‌اید؛ حالا یک نفر همین را بهانه نکند و نگوید مثلاً فلان کس خورشیدپرست است!

        دربارۀ «کو مرز یک ملکوت و شهادتش؟» همان‌که عرض شد درست است. یعنی این «ش» ضمیر است راجع به «ملکوت»، پس درواقع «شهادتِ ملکوت» گفته شده است و این بی‌معناست (مگر آنکه برای هر دو واژه معانی دیگری در نظر بگیریم و...)؛ حال شما چه در ذهن داشته‌اید ربطی به این گفته ندارد و مسئله هم همین است که هم پیشتر درباره‌اش عرض شد و هم در نکتۀ بعدی می‌آید.

        باز شما نوشته‌اید: «اینکه در پایان گفتم دانا از این غزل ملکوت اکتساب کرد هم به همین درجه از شهادت بر می‌گردد که پیرِ داستان غزل همت گماشت.»
        عزیز من!
        «دانا از این غزل ملکوت اکتساب کرد» چه وجه تشابهی و قرابتی دارد با «پیرِ داستانِ غزل همت گماشت.»؟ هیچ! اصلاً از همۀ تفاوتهای دو گفته، و نیز از چیزهای دیگر بگذریم، فقط دقت بفرمایید که «اکتساب کرد» با «همت گماشت» چقدر فرق دارد. باید بکوشید میانِ آنچه که در ذهن دارید و آنچه که بیان می‌کنید اختلافی به این حد نباشد.

        پاسختان را به این شرح برای آن داده‌ام که شما جوانید و آینده‌ای دراز و فراخ پیش رو دارید و خواستم یادداشتم کدورتی بی‌پایه را نیافریده باشد پس به این یادداشت به عنوان پند نگاه کنید نه نقد.
        موفق باشید.
        خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ ۱۹:۱۵
        سلام و ارادت
        متاسفانه باید عرض کنم
        با حفظ احترام برای شما
        بزرگوار اما چون پای نکاتی است که پیگیر بوده اید اما باید بگویم خوب باز هم باید پای وفاع بر آیم و مورد به مورد پاسخ دهم و خیلی از این تواضع چه برای شما و خودم خرسند نیستم.

        جناب عسکرزاده عزیز شما ‌را زیاد نمیشناسم ولی در این نقد بی هیچ هیجان و منیتی انصاف نمیبینم. البته نمیگویم که خدای نکرده کدورت شخصی هم ممکن است باشد در وسط اما همین که مواردی که ذکر کردید را باز حلاجی کنیم بس که از عدم انصافی که حرف میزنم پرده برداشته شود.

        دوستان میدانند من ابدا ادعای هیچگونه پرواز عارفانه و شناخت ملکات حضور و شهود ندارم، اما دیگر انقدر هم دور از شناخت نیستم که به قول شما بخواهم باورهای دیگران را خدشه دار کنم. البته اگر با پیزان فرقان در تضاد باشد البته ابایی از این مطلب ندارم برای من فرقان یا همان قرآن ملاک است نه چیز دیگر. نگاه بنده لیبرالی که نیست یا دموکراتیک بلکه کاملا اشراقی البته با تربیتی درحد خودم نسبت به معارف دینی. شما کلی گویی را کنار یگذارید و بگویید کجای مطلب بنده از باور درست تخطی کرده است! این معیار کارتان باشد در نقد. بنده گفتم خدا از رگ گردن به ما نزدیک است نه ما به او هنوز هم بر این حرف پایبندم. اصلا حجاب ها چه معنایی دارند جز اینکه تا حجابی را در مینوردی جاب دیگری روبروی تو با خداست و بروید غیر از من از یک عارف نسبت به این موضوع سوال کنید غیر از معصوم و مخلَصین کسی هست که حجاب روبرویش نباشد و به عز قدس الهی رسیده باشد؟ آنجایی که شما میفرمایید ما نیز از رگ گردن به خداوند نزدیکتریم؟ پس بنده آنچه که میگویم را خیلی مزه کرده ام تا به مرسه ی ظهور میرسانم. دیگر روی شما میفرمایید ضمیر ش به ملکوت میرسد و شهادت ملکوت در برهوت معنا ندارد این صحبت شماست. باز هم من بر حرف پیشینم پافشارم که کاملا در اشتباهید بلکه دقیقا بر عکسه بالاترسن شهادتین را ما در لحظات ملکوتی میدهیم اذان در وقتی ملکوتی در عالم برهوت خوانده میشود. آیا این شهادت نیست؟ مضامین شهادت نیستند؟ من دچار اشتباه شدم یا شما. شما میفرمایید ملکوت شهادت نمیدهد ولی این حرف اشتباه است اساسا در ملکوت است که تبلور شهادت در برهوت اتفاق می افتد. بگذریم.

        نکته ی آخری که اشاره نمودید در مورد همت گماشتن و اکتساب قرار دادید.

        دوست عزیز ایندو چه ربطی به هم داشتند
        آن در مورد دانا بود و این در مورد پیر

        بله دانا اکتساب میکند و پیر تا به شهادت ملکوت رسید
        چرا که در داستان شعر یک فریاد بر بت خانه هایی بود که عصمت را ربوده بود. اما دانا هر انسانی میتواند باشد گه این شعر را میخواند

        ایندو در تقابل با هم نیستند. من فقط گفتم درجه ای که پیر بر آن رسید ملکوت بود و دانا نیز از خواندن شعر میتواند به ملکوت برسد البته با تفکر و ... .

        در پایان عذر تقصیر جدی دارم خدمت جناب عسکر زاده
        من همینم عسکرزاده ی عزیز پیرِ جوان. من نمیتوانم منتظر یک تزویر باشم تا سخنم را نگویم و دیدم حرفی دارم و زدم

        اگر تند بود معذرتی جدی مخواهم و اگر این ملاقات نقادانه را آخرین بار نکنی و باز هم در پای صفحه ام حاضر شوی خوشحال میشوم. البته زبان مرا که دیدی جناب عزیز عسکر زاده ی جان. امیدوارم روز و روزگارت سرشار از آرامش وامکان انتقال به فرادستِ خندانک روحانی
        مهرداد مانا
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۰۹:۴۵
        سلام
        من احساس میکنم بالاخره به جایی میرسید
        چه اینکه ممارست شما در سرودن و آزمون و خطا کردن بالاخره راهگشا خواهد بود . منتها مشکلی که ممکنست طیف های امروزی با شعر شما داشته باشند ، حس دگم اندیشی ست که از برخی کلماتتان سر بر میاورد . گاه برخی ارزشها یا ضد ارزشها با تعویض زمان و مکان ممکنست تغییرپذیر یا تبدیل پذیر باشند . و اصرار شاعر بر صحت و سقم یک عقیده باعث میشود شعرش تاریخ انقضا پیدا کند . برای گریز از این آسیب هم ظاهرا چاره ای نیست مگر اینکه از اتصال شعر به جریانات حاکم جلوگیری کرد . چون بخصوص وقتی مردم ناراضی باشند حتا اگر شعر قوی باشد ، چه بسا مورد نقد معترضان قرار بگیرد ، و سوا از ساختار آن ، به محتوایش حمله کنند . علت آن هم شاید اگر از تحلیل دیالکتیک بخواهیم بهره ببریم ، قابل درک باشد . چه اینکه عقیده ها فی الواقع جریانات سیالی هستند که قابلیت انشعاب و انشقاق دارند . و هرگز نشده و نمیتوان بکارت عقیده ای را در درازمدت حفظ نمود . و از هر عقیده ای برداشتهای متفاوت و متضاد میشود و این خصلت طبیعی جوامع انسانی ست . از اینرو جامعه ذاتا به رفرم و اصلاح و تغییر و تازه کردن هرچیزی بالاخره تسلیم میشود و از همینروست که در طول تاریخ هم حکومتها و هم مذاهب متریال و ایده آل ، مرتبا پوست اندازی کردند
        از طرفی تجربه نشان داده ملتها و کلا انسان فی نفسه معترض است و این بخشی از پروسه ی کمال گرایی اوست که \"جان استوارت میل \" آنرا جاه طلبی متمدنانه میداند و معتقدست تمدن بشر معلول جاه طلبی اوست . بهمین جهت معمولا اگر هنری منتسب و متصل به حاکمیت باشد ، مورد غیظ مردم است . و در طول تاریخ هم افرادی مانند منوچهری ، فرخی ، قاآنی و ... در حافظه ی عمومی جایی نیافتند و برعکس سعدی و حافظ و نظامی و فردوسی که حیطه ی آثارشان کمتر با منش های حاکمیت سازگاری داشته و بیشتر ذائقه الناس را رعایت کردند ، از اقبال بهتری برخوردار شدند . و البته نه فقط در شعر ، بلکه در هر آیتمی کسی که خود صاحب فن است به تایید و ساپورت حکومت نیازی ندارد .
        اینها که نوشتم نه در تایید شعر شماست و نه در تکذیب آن و نه در نقد و مدح حکومت ( که تکلیف مانا سالهاست درین باره روشن است ) بلکه صرفا جستاری بود بر علل کم اقبالی اثاری که موید ایده ی حاکمند . حتا اگر آن ایده به حقیقت نزدیکتر باشد .
        و من در آثار شما چنین چیزی را حس کردم . شاید هم از بیخ اشتباه برداشت کردم . بهرحال شماره تلفن مرا داری جوان ، و میتوانیم درین باره واضحتر و مفصلتر حرف بزنیم . و خوب اینهمه نوشتم چون میدانم قلمتان ارزش دارد و شاید اگر از قیودی که به پایش بستید رهاتر شود ، عملکردتان هم مقبولتر خواهد شد


        درود بر شما و آدینه تان به خیر 🌷🌸
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۴۸
        درود مانا

        از احساسات بدور باش حتی جایی سخت میشود با منطق هم کسی رو حلاجی کرد. زندگی من و حتی آثار و ابرازات من و دیگر رو این شما و قضاوت هایتان.

        دگم اندیشی نکوهیده ترین حالت ممکن است که آدمی را روانه ی جهل تا جهل مرکب میکند

        و قطعا در تقابل با تعقل است. شما کجا از من حرفی بی حساب شنیده اید.؟ حرفی بی منطق؟

        یا کسی را بدون یک الگو مناسب قضاوت کرده باشم؟ یا بخودم اجازه داده باشم وارد در حلاجی بی اساس در شخصیت کسی شودم.

        یا منی که یک بعد از زندگی ام موسیقی است یک هنر خطاطی دیگری شعر دستی بر قلم دارم در مباحث فلسفی و عرفانی کوشا هستم آیا پراکندگی این چنینی از یک دگم اندیش بر می آید؟

        کسی که قطعه های هنری اش را مینوازد بی آنکه درگیر نواخت شود آیا در رها ترین حالت ممکن قرار نگرفته است؟

        اساس کاار من در رها گشتن است از تعهد به نا ملزومات خصوصا در خلق کار هنری.

        البته شاید این مهم در شعر خیلی جلوه نکرده باشد.

        قرآن کریم چه میگوید؟

        الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ۱

        الف لام راء كتابى است كه آيات آن استحكام يافته سپس از جانب حكيمى آگاه به روشنى بيان شده است

        آیه ی بالا نیز از استحکام شخصیت و روشن بینی روز به روز خیلی روشن دارد سخن میگوید.

        بنده هم کامل به این سبک از تعلیم دینی از قرآن یقین دارم. اینکه با اصولی مستحکم چون آیاتی شخصیتم را شکل داده
        اما روز به روز روشنای دیده را در یافتن حکمت ها پیدا کنم.

        اگر شما این را دگم اندیشی درک نکنید بدانید که راه درستی را آمده اید

        اما ؟

        ارسال پاسخ
        بهروز عسکرزاده
        پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۹ ۰۲:۲۶
        سلامی دیگر

        «بی‌انصافی [و] کلی‌گویی» یا تسامح؟
        مقدمه:
        فرقی نمی‌کند که به چه منظور نوشته‌اید که مرا نمی‌شناسید، من شما را فقط از طریق یادداشتی در زیرِ شعری از خودم می‌شناسم و همین اثرتان. نظر دربارۀ بخشی از سخن و اثر بود و نیاز به شناخت بیشتر نیست مگر آنکه قصد نقدِ محتوایی اثر باشد که در آن صورت بهتر است که از دیدگاه و اندیشۀ آفرینندۀ اثر، هرچه‌بیشتر شناخت داشت. در هر صورت، از آن عدمِ شناخت که گفتید، به گمان من تاکنون ضرر نکرده‌اید.
        و اینکه «کلی‌گویی» و «بی‌انصافی» در سخنانم دیده‌اید، از جهاتی و در مواردی حق با شماست:
        1ـ در جایی «کلی‌گویی» کرده‌ام که نخواسته‌ام همۀ جوانبِ اشتباهِ شما و ایرادِ اثر را نشان داده باشم؛ چون هدف نه آن بوده و نه هست. 2ـ و «بی‌انصافی» هم کرده‌ام، اما نه نسبت به اثرتان یا نسبت به شما، بلکه آن بی‌انصافی نسبت به معیارها و میزانها و دقایق شعر بوده است و نسبت به شاعران.
        یعنی شما اشتباه ندیده‌اید، چون آن «کلی‌گویی» و «بی‌انصافی»، به نوعی در یادداشتهایم قابلِ دیدند، ولی سمت‌وسویشان را درست ندیده و اشتباه برداشت کرده‌اید! یعنی این هردو، درواقع در حوزۀ تسامح و تساهل بوده است به سودِ شما و اثرتان، نه به ضررتان.
        احتمالاً در دنبالۀ این مقدمه یکی دو نمونۀ دیگر هم از این‌گونه «کلی‌گویی» و «بی‌انصافی» ببینید.

        صرفاً اشتباه کردن، برای آدمیزاد نه مایۀ شرمساری است نه نشانۀ بد. هرکس که کاری می‌کند، ممکن است اشتباه هم بکند. اما کوشش برای پوشانیدنِ اشتباه، خود اشتباهی دیگر است که نه اصلاً نشانۀ خوبی است و نه پیامدهایِ خوب خواهد داشت. پذیرفتنِ اشتباهِ خود، و کوشش برایِ عدمِ تکرارِ آن، نشانۀ دلیری و دانایی است نه ناتوانی و بی‌خردی.

        و اما بعد، محتوایِ یادداشتِ نخستم، نقدِ وزنِ برخی مصراعهایِ به زعمِ شما «غزل» بود که گمان کردم آن ایرادهایِ وزنی را پذیرفته‌ باشید. آن چندین نکتۀ دیگر هم حاشیه‌ای بودند و اشاره‌وار و در محدودۀ رسایی و نارسایی واژه و سخن. و کلاً کاری هم با مفهوم نداشته‌ام. و یادداشتِ دوم در پاسخِ سخنِ شما بود و من گفتم که آن را «پند» بدانید نه نقد؛ که گویا نه پند دانسته‌اید و نه نقد!
        (پایان مقدمه).

        پاسخی به یادداشت اخیرتان:
        من چیزی دربارۀ «باور درست» یا غلط نگفته‌ام که حالا نیاز باشد به اینکه بخواهم ببینم کجا از آن تخطی کرده‌اید یا نه، و یا آن را در نقد «معیار» بدانم!
        اول اینکه نقدِ وزن هیچ ربطی به «باور درست» یا غلط ندارد. و دوم اینکه، از اساس این «باور درست» که گفته‌اید، چیزی مبهم و نادقیق است، و هیچ چیزِ نادقیق و مبهم و قابلِ تفسیر و موردِ اختلاف، به هیچ‌وجه نمی‌تواند «معیار»ِ چیزی (در اینجا معیارِ شعر) باشد؛ معیارها و میزانها باید دقیق و مشخص باشند گرنه از معیار و میزان بودن ساقطند.

        صرف اینکه شما تصمیم بگیرید یا بخواهید غزلی عرفانی بگوئید، هیچ‌یک از ملزوماتِ آفرینشِ یک غزلِ عرفانی را فراهم نمی‌کند. اگرچه خودِ همان خواستن هم مرحله‌ایست و هر کاری هم بالاخره نقطۀ آغازی می‌خواهد اما ملزوماتِ بنیادیِ آفرینشِ غزلی عرفانی، چیزهایی است که بدونِ هریک از آنها، آن آفرینش ممکن نمی‌شود مگر ناقص.
        از کمترین چیزها برای آفریدنِ یک غزلِ بسیار معمولیِ "عارفانه‌شکل"، می‌توان خلاصه گفت:
        اول، لازم است که شاعر باشید یا حداقل ناظم باشید؛ چه ناظم هم قادر است بیافریند هرچند که به یقین شعریتِ اثرش کمرنگ می‌شود. دوم، باید غزل را بشناسید و به وزنها اشراف داشته باشید. آنچه که آن اولی و این دومی را تفکیک کرده این واقعیتِ پذیرفته است که امروزه شاعرانی داریم که می‌توانند شعرهایی بگویند بدون آنکه نیازی به اشراف به وزن عروضی داشته باشند یا حتی به شناختِ آن، گرنه پیش از اینها شاعر بودن یا ناظم شدن، بدونِ تسلط بر وزنها ممکن و پذیرفته نبود. سومین لازمه این است که دست‌کم گلچینی از واژه‌ها، مفاهیم و مضامین، عبارات و مصطلحاتِ عرفانی را بدانید و آنها را درک و حس کنید و درست و بجا بکارشان بگیرید نه آنکه لزوماً عارف باشید... از غزلِ عارفانه، به‌ویژه نوعِ نابش حرف نمی‌زنم که آن چیزی دیگر است و آفرینشِ آن پیش‌نیازهایِ دیگر دارد.

        خوب، چون من فقط همین یک اثرتان را خوانده‌ام دقیقاً و یقیناً نمی‌توانم بگویم که شما کدام‌یک از ملزوماتِ آفرینشِ یک غزلِ قابلِ خواندن را داشته‌اید ولی نداشته‌هایتان آشکار است و اما علی‌القاعده بر اساس «أَه۫لُ ال۫بَی۫تِ أَد۫رَیٰ بِمَا فِی ال۫بَی۫تِ»، خودتان باید بهتر می‌دانستید که در خانۀ وجودِ خویش چه‌ها دارید و چه‌ها ندارید.
        از آنچه ظاهر است معلوم می‌شود که گویا ندانسته‌اید. فقط خواسته‌اید، یا تنها تصمیم گرفته‌اید که غزلی عارفانه بفرمائید و اصلاً به آن ملزوماتِ حداقلیِ آن فکر هم نکرده‌اید. زیرا به گمان من، اگر فکر می‌کردید، یقیناً متوجه می‌شدید که وزنِ عروضی را به درستی نمی‌شناسید. و بعد از آن باز اگر فکر می‌کردید حتماً می‌فهمیدید که چون آن گونه وزن را نمی‌شناسید پس محال است که بتوانید غزلی بگوئید که بنیادِ وزنیِ آن عروض است. و اگر به چنین دریافتی می‌رسیدید، دیگر بسیاربسیار بعید می‌دانم که باز هم اقدام به تولیدِ مثلاً غزل می‌کردید چه رسد به نوعِ عارفانه‌اش. نه، در آن صورت، به گمانِ من ممکن نبود...
        خوب و بهتر آن می‌بود اگر شما پیش یا پس از زمانی که تصمیم گرفتید غزل بگوئید، یاد می‌گرفتید و می‌دانستید که غزل چیست، سرودنش چه ملزوماتی دارد، بخشِ اکتسابی آن ملزومات را کسب می‌کردید، خود را می‌آزمودید و الی آخر.
        حال که چنان نکرده‌اید، لااقل تقاضایِ نقد نمی‌کردید تا مثلِ من کسی نیاید و چیزی ننویسد که دلخواهتان نباشد. حالا که آن کار را هم نکرده‌اید، اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاده است. کافی بود شما همین را آزمون بدانید و در جهت رفعِ اشتباهاتِ خود بکوشید نه اینکه به جایِ آن کار، بکوشید اشتباهاتِ خود را نادیده بگیرید و بپوشانید و بی‌اساس، یادداشتم را غیرمنصفانه قلمداد کنید که مظلوم‌نمایی کرده باشید.



        من در پایان یادداشتم، به عنوانِ «در پرانتز» یا جملۀ معترضه، خطاب به همه (ازجمله شما) گفته‌ام که شعر بد نگوئید! به‌ویژه دربارۀ چیزهایی که باور دارید خوبند؛ همین.
        و اگر این گفته را بخواهیم دقیقاً بر «غزل» شما و شخص شما منطبق کنیم، این می‌شود که:
        شما خواسته‌اید غزلی با مفهوم عرفانی بفرمائید، و لابد مثلاً عرفان یا برخی مفاهیم آن برایتان عزیز یا مهم بوده است ولی اثر شما اصلاً نتوانسته است از مرحلۀ نخست بگذرد یعنی نتوانسته است غزل بشود چون تقریباً نیمی از مصراعها ایراد وزنی دارد (دقیقاً نُه مصراع از بیست مصراع) و اشکالهای دیگر هم در جای‌جای شعرتان لانه کرده است (که هشت یا نُه مورد از آنها هم در حاشیه، گذرا و بدون درنگ بر روی آنها، یعنی اشاره‌وار برشمرده شد) یعنی ده بیت گفته‌اید با حداقل حدود بیست اشتباه؛ بی‌آنکه اشکالهای احتمالی مفهومی شعر در نظر گرفته شود. پس شعری بد گفته‌اید.
        و چنانچه ناراحت شده‌اید و گمان می‌کنید که شعرتان را با «بی‌انصافی» بد شمرده‌ام، هیچ لزومی ندارد که توصیه‌ام را بپذیرید؛ یعنی باز هم می‌توانید شعرِ بد بگوئید دربارۀ هر چیز که دلتان خواست.

        اشتباه پشتِ اشتباه:
        حالا شما در میانِ این همه پیغمبرانِ ایرادِ و اشکالِ موجود در آنچه که غزلش خوانده‌اید، از سویی «بی‌انصافی»ِ مرا می‌بینید و از سوی دیگر فقط گریبانِ نوادگانِ جرجیسِ‌شان را گرفته‌اید ـ باز به اشتباه ـ و مثلاً می‌فرمایید که خدا به شما نزدیک است ولی شما از او دورید و یا چنین مفاهیمی؟ و بعد خورشید را خدا فرض کرده‌اید و...
        خوب، اگرچه شما این‌طوری می‌خواهید آوردنِ «تا» را در «مرزِ تا خدا» توجیه کنید اما نمی‌توان. نه اینکه شما نمی‌توانید، هیچ‌کس فعلاً نمی‌تواند زیرا در آن صورت لازم می‌شود که «خدا» را در هیئتی و شکلی، در جایی (مکانی)، و در زمانی متصوّر شوید در حالی که هیچ‌یک از این سه تصوّر خالی از اشکال نیست.
        آیا می‌توان آفرینندۀ همۀ جهانِ هستی را تصوّر کرد در حالی که هنوز بشریت با همۀ پیشرفتِ دانشِ امروزی، حتّی نتوانسته است حدودِ تقریبیِ عظمتِ همین جهانِ هستی را بشناسد؟ نه، نمی‌توان. چون به قول مولانا «اندر وهم ناید». با این همه، گیریم که شما بتوانید. اما مشکلِ گفته‌شده اصلاً این نبود که با فرضِ غلطِ من یا شما حل شده باشد. از سوی دیگر، باز باقی می‌ماند اینکه خالقِ کلِ گیتیِ چنان عظیم را ـ که حدود و ثغورش را هم هنوز نمی‌دانیم ـ، در تصوّرتان، چگونه و در کجایِ مخلوقِ خودِ او می‌گنجانید؟ (و آن نادانی یا عدمِ شناخت و معرفتِ کافی، به شما و منِ تنها خلاصه نمی‌شود بلکه کلِّ بشریت منظور است با همۀ معارف و دانشهایش)...
        با این حساب، انصاف بدهید که دست‌کم فعلاً نمی‌توان این پیش‌نیازها را تصوّر کرد چه رسد به آنکه جایی و زمانی هم برای "خدا" قائل شوید.

        خوب، من اصلاً دربارۀ این مسائلِ آن مصراع چیزی ننوشته‌‌ام؛ زیرا: 1ـ اینها بیشتر جزو مفاهیم شمرده می‌شود که پرهیز داشته‌ام از ورود در آن، و تنها به پارۀ «... مرزِ تا خدا» توجه کرده‌ام با تکیه بر روی «مرزِ»، و اشاره به نادرستی «تا». 2ـ گمان کردم که با اشاره به این، آن را هم متوجه می‌شوید؛ که نشدید.
        حق داشتم که نوشتم به گریبانِ نوادگانِ حضرتِ جرجیسِ پیغمبرانِ ایراد و اشکال چسبیده‌اید نه حتی به خودِ حضرتش.
        بنابر این، پس از آنکه توانستید گره‌های مشکلهای پیش‌گفته را بگشایید، می‌توانید در همۀ معانیِ «مرز» در زبان فارسی و عربی، به‌علاوۀ همۀ معانیِ آن در زبانهایِ دیگرِ ایرانی ـ از باستان تا امروز ـ دقت و درنگ بفرمایید و سپس یکی‌یکی آنها را بجایِ همین «مرز» در پارۀ «مرزِ تا خدا» بنشانید و در پایانِ کار ببینید کدام‌یک از آن همه معانی، در اینجا (یعنی در «مرزِ تا خدا»ی شما) متناسب است.
        [من کاری به مفهومِ آن مصراع و حتی به توضیحِ شما در آن باره هم نداشته‌ام. اتفاقاً آنچه که در حاشیۀ همان مصراع (نه در خودِ مصراع) تا حدی به آن نزدیک شده‌اید، از جهتی در جزوِ مقوله‌هایِ بنیادیِ اشراق و مباحثِ مربوطه می‌گنجد. به جهتِ دیگر آن، در همان یادداشتِ من اشاره شده است.]

        یا مثلاً دربارۀ آن «ش» و «شهادتِ ملکوت» که از مصراع «کو مرز یک ملکوت و شهادتش؟» استخراج شده است، (نه «ملکوتِ شهادت» که شما دو بار یا بیشتر در یادداشتتان، به اشتباه آورده‌اید) اگر به آنچه در آن جمله و دنبالۀ آن نوشته‌ام، دقت بفرمایید، قاعدتاً شبهه برطرف خواهد شد. مفهومِ اینکه در لحظاتِ ملکوتی شهادتین می‌دهید (نقل به مضمون از نوشتۀ شما) با «شهادتِ ملکوت» خیلی تفاوت دارد.

        و یا آنچه که آنجا دربارۀ قیاسِ مصراعِ «دانا از این غزل ملکوت اکتساب کرد» با آن پیر که همت گماشت نوشته‌اید، سخنی از مرا تکرار کرده‌اید که در پاسختان نوشته بودم!
        من اصلاً دربارۀ این مصراع هنوز ـ تا اینجا ـ ایرادی عنوان نکرده‌ام بلکه فقط نوشته‌ام:
        «با این حال، در مصراع پایانی چیزی گفته شده که بهتر بود گفته نمی‌شد حتی اگر واقعیت می‌داشت.» نه بیش از این.
        و البته ببخشید که به گفتۀ حضرت‌عالی «کلی‌گویی» کرده‌ام و ایراد کار را مشخص نکرده‌ام. حرفِ حساب را باید پذیرفت. در این جملۀ من مشخص نشده است که منظور از «چیزی که گفته شده» چیست و نیز نامعلوم و مجهول است آن «واقعیت»؛ یعنی معلوم نیست که منظور گوینده از «واقعیت» چه بوده است و چرا گفته است که «بهتر بود گفته نمی‌شد»؟ و حق با شماست اگر هم پیشِ خود فرضاً گفته باشید: آخر این هم شد حرف که عسکرزاده می‌زند؟ یک جمله با سه مجهول؟
        به این دلیل چنین مبهم و همراه با به قولِ شما «کلی‌گویی» نوشته بودم تا ناچار نباشم که روشن و آشکار بگویم که اصلاً آن «غزل» به «واقعیت» نپیوسته بود یعنی وجودِ غزل واقعیت پیدا نکرده است و جز توهّم نبوده است پس حکایتِ مصراعِ پایانی از بیخ نادرست است چون‌که اصلاً غزلی وجود ندارد تا مثلاً دانایی از آن «ملکوت» ـ به قول شما ـ «اکتساب کرد»، یا مثلِ ما نکرد. و لابد بر اساسِ گفتۀ شما نتیجۀ منطقی جز این نمی‌شود که هرکس هم نتوانست از آن «ملکوت» کسب کند، به ناگزیر نادان است چون دانا که به گفتۀ شما «اکتساب کرد»! و دلیلِ آنکه نوشتم «بهتر بود گفته نمی‌شد...» منظور این بوده است که حتی اگر آن «غزل» می‌بود (حالا عارفانه بودنش به کنار)، به نظرِ من آن گفته در مصراعِ پایانی بیشتر به خودستایی و نخوت می‌ماند.
        بنابر این، می‌بینید که اصلاً بحث بر سرِ مفهومِ اثر نیست بلکه بر سرِ رسایی و نارساییِ واژه و سخن است و لا غیر.
        دربارۀ مفهومِ اثرتان، از اول هم بحثی با شما نداشته‌ام و در آغازِ یادداشتِ نخست هم این گفته شد و دلیلش هم در یادداشتِ دوم.

        تا زمانی که آدمی به تهیدستی خود آگاه و به آن معترف نشود، هیچ‌گاه حتی به اندیشۀ فراهم کردنِ سرمایه یا به‌دست آوردن آن هم نخواهد افتاد به این دلیلِ روشنِ کافی که نیازی به آن احساس نمی‌کند.
        ولی شما که اکنون ـ و شاید هم پیشتر ـ احساس کرده‌اید که به شناختِ وزنها و اشراف به آنها (و احیاناً چیزهایِ دیگر) نیاز دارید، بهتر است در همین راه گام بردارید و انشاءالله پیش بروید؛ و خاکسترِ اشتباهات و کسری‌کوتاهی‌ها را، هِی پشت‌سرهم به‌هم نزنید که از این کار جز همان برنمی‌خیزد و نصیب نمی‌شود با در بر گرفتنِ فضا و سطحی بیشتر.

        حرفِ آخر:
        و حرفِ آخر، نوشته‌اید: «در پایان عذر تقصیر جدی دارم... من همینم... زبان مرا که دیدی...»!
        اول، وقتی از تقصیرِ هنوز رخ‌نداده، عذر می‌خواهند، پس عامدانه تقصیر کرده‌اند. به عبارت دیگر، زمانی که پیشاپیش از تقصیری که در حین ارتکاب آنند و یا بعداً مرتکب خواهند شد، عذر می‌خواهند، پس قصدِ تقصیر کرده‌اند (چون شما زمانی چنان نوشتید که آن یادداشت را نفرستاده بودید). پس در این صورت آن «عذرِ تقصیر داشتن» حداقل، برخلاف ادعایتان ریاآمیز است؛ و نباید چشم داشت که «جدی» گرفته شود. و اگر هم فرضاً برایِ تقصیرِ نکرده، به شیوۀ خود عذر خواسته‌اید، باز هم کاری بیهوده کرده‌اید و این هم «جدی» و البته صادقانه نیست.
        دوم، شما پیش خود چه گمان کرده‌اید آن زمان که خطاب به من نوشته‌اید: «من همینم»؟ یعنی شما انتظار دارید که آن گفتۀ شما چه تأثیری بر من داشته باشد؟ ترس؟ واهمه؟ تشویش؟... یا صراحت و صداقتِ سخن؟ اگر هریک از اینها منظور بوده، حاصل نشده است. و اگر بی‌منظور نوشته‌اید، باز خطا کرده‌اید.
        سوم، بله، هم زبانِ «شعر»تان دیده شد و هم «نثر»تان. من گمان می‌کنم که زبانِ این آخری به خودِ شما نزدیک‌تر است. ولی ای‌کاش دست‌کم یادداشتتان را با آرامش و تأنی می‌نوشتید تا هم از اشتباهاتِ املائی و مفهومی پرهیز کرده باشید، هم در نکاتِ دیگر دقتِ بیشتر.
        باید تکرار کنم که خاکسترِ اشتباهات و کسری‌کوتاهی‌ها را، هِی پشت‌سرهم به‌هم نزنید...
        عزّت زیاد. خندانک
        شریف شریفیان
        شریف شریفیان
        پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۹ ۰۸:۴۱
        سلام خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سیدحسن خزایی
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۰۰:۵۸
        سلام جناب صادقی اولین نظر رو بنده مینویسم: حال و هوای درددل گونه وگلایه آمیز تا حالت عرفانی شاعر دو ترکیب نامانوس ولی در کنار هم زیبا ومکمل غزلی متفاوت پدید آورده که ارزش چندبارخواندن را دارد خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۰۲:۵۰
        سلام و عرض ادب و ارادت
        خدمت شما جناب خزایی بزرگوار
        نظر جالبتان نسبت به غزل ستودنی ست

        ممنونم خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سیدحسن خزایی
        سیدحسن خزایی
        پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ ۰۲:۱۰
        خندانک خندانک خندانک
        سحر غزانی
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۰۷:۵۱
        کو مرز یک ملکوت و شهادتش؟
        پیری عجب به شهادت انقلاب کرد

        اینجا به یادِ شهیدان دلم شکست
        یارب توان بده بدنم اضطراب کرد


        سلام شعر خیلی زیبایی بود خندانک
        لذت بردم
        قلمتون نویسا خندانک خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۰۸:۳۷
        زیبابین نگاه شماست
        سحر گرامی و دوست
        خیلی ممنونم لطف کردی

        درود بر شما خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۰۹:۱۹
        بداهه ای تقدیم شعر زیبای شما
        ادیب وشاعرگرامی
        سرودنی هایت زیباست
        خواندنش در دل رویاست
        مانند درخت سرو
        پابرجاست
        هر مصرعش یک دنیا
        با خندانک خندانک خندانک خندانک منعاست
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۳۲
        سر زنده میشوم
        هر بار که در صفحه ی
        خویش بداهه های زیبایتان
        جناب دزفولی عزیز را دریافت
        میکنم. از ابراز محبت شما
        بینهایت سپاسگزارم
        درود فراوان خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد قنبرپور(مازیار)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۲۷
        بازهم یک شعر فرا شعر خندانک
        از دوست مهربان متفکر و پر احساسمان صادقی عزیز
        زیبا بود مثل همیشه خندانک
        بازم دیر امدم مثل همیشه خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۳۳
        مازیار عزیز
        دوست و همراه شفیق
        همواره حضورت باعث شوری مضاعف است
        ارسال پاسخ
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۳۴
        زیبابین نگاه توست بر رد حضورم
        ممنون خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۵۱
        اینجا به یادِ شهیدان دلم شکست
        یارب توان بده بدنم اضطراب کرد

        اینک دو راهی کفر و یقین، بدان
        دانا از این غزل ملکوت اکتساب کرد

        سلام جناب بیدل ارجمند خندانک خندانک

        خیلی زیبا بود و احساس برانگیز خندانک خندانک
        ان شالله پیوسته در ملکوت اعلا سیر کنی خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۳۸
        احساس در عوالم عرفانی
        آن هنگام که از عواطف
        پلی به معقولات بزند
        یا به دیگر معنا
        از محسوسات برساند به معقولات
        مطلوب همیشگی من بوده و هست

        دوست داشته ام و دارم که در عین اتحاد محسوس و احساس و حس اتحاد عاقل و معقول عقل را پیوسته با هم داشته باشم

        اگر این مهم اتفاق بیفتد یعنی عارفی که به عشق و ساحت عشق رسیده است.

        ملکوت اعلی نیز بعید میدانم چیزی فراتر از این باشد خندانک
        ارسال پاسخ
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۳۹
        درود بر شما خانم کاسیانی
        یار همراه گرامی صفحه ی حقیر
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زینت جلالی نژاد  ( زینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۱:۳۳
        درودها بزرگوار...عالی سرودید.
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۳۹
        زنده باشید و پایدار
        نگاه شما عالی نمود خندانک
        ارسال پاسخ
        آرزو عباسی ( پاییزه)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۱۲
        دیدم به پیرِ مسلمان هرج نبود
        بت خانه در جماعت ما التهاب کرد

        خندانک خندانک خندانک
        درودها بر شما شاعر گرانقدر خندانک خندانک

        مانا باشید به مهر و الطاف حق تعالی خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۴۰
        زنده باشید و سرفراز
        سرکار خانم عباسی بزرگوار
        بیتی جالب را انتخاب کردید

        درود بر شما خندانک
        ارسال پاسخ
        سهیل خواجوند مانی
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۷:۰۴
        درود اقا سعید
        واقعا زیبا سرودید
        دستمریزاد
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۰۱
        سلام و عرض ارادت
        خیلی ممنونم جناب خواجوند
        درود بر شما خندانک
        ارسال پاسخ
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۲۰:۱۸
        درود بیکران
        احسنت که در جوانی این همه وسعت کلام و معانی احسنت به شما که بیدلی و بیدلی تان دلیرانه است. قلمتان سبز و مانا و شوریدگی تان در عشق به خدای یگانه همیشه برقرار
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۰۳
        به مهر دیدید و
        مورد لطف بیکران
        قرار دادید خانم مهتدی گرامی
        بنده رو. خوشحالم اگر مورد
        پسندتان واقع شده است

        درودها خندانک
        ارسال پاسخ
        فرهاد شریف
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۲۱:۵۶
        درود بر تو بیدل عزیز
        شعری پر از واژه های ناب
        دستمریزاد خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ ۲۰:۰۳
        شریف آباد
        درود بر تو
        و بر حضورت
        مرحبا خندانک
        ارسال پاسخ
        دانیال شریفی ( دادار تکست )
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۲۳:۰۶
        خندانک خندانک عالی بود رفیق خندانک خندانک

        لایک🌹👍
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ ۲۰:۰۳
        مرسی دادا
        تنکس خندانک
        ارسال پاسخ
        شعر شیوا
        پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ ۰۳:۰۶
        بسیار زیبا و وزین بود لذت بردم
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ ۲۰:۰۳
        خیلی ممنونم
        درودها خندانک
        ارسال پاسخ
        بهروز ابراهیمیان
        پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ ۱۴:۵۵
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و دلنشین بود خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ ۲۰:۰۴
        درود بر شما
        جناب عزیز خندانک
        منیژه قشقایی
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۰۶
        درود و شوق اشراق و
        پرواز درشعرهایتان ستودنیست ۔

        ازابتدا که شروع به نوشتن کردم
        حتی درعاشقانه ترین شعرهایم
        حضورش همیشه هویدابود۔
        وقتی اون نجوای آرام پیش می برد
        موج احساس رو و این رو در شعرهای شما
        نیز کاملا حس می کنم

        معشوقی که معبود است و معبودی که عاشق
        و تمام عاشقانه ها به او ختم می شوند

        درپناه مهرش باشید همیشه

        خندانک

        جنگ هفتادو دوملت همه را عذربنه
        چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۵۶
        درود بر خانم اشراقی
        وهم و خیال و عقل

        این عاقلان و این هم ما
        درگیر شدن منطق عشق
        سخت بود که عقل بیابدش

        آن عقلی که جا مانده!

        درود بر شما خندانک
        ارسال پاسخ
        میلاد فرجی بیرگانی(شهنی)
        شنبه ۶ دی ۱۳۹۹ ۲۰:۳۵
        خندانک سروده هاتونو که میخونم خودمو از اهالیه ادب کاملا جدا میبینم.عمیق و زیبا بود.ممنون میشم شماهم سری به دلنوشته های پر عیب و نقص بنده بزنید و مرا مهمان نظراتتون کنید
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹ ۰۲:۱۲
        این چه حرفی است دوست گرامی
        همه ی ما از این یک راه گذر میکنیم
        ترانه های شما هم زیبا و جای پیشرفت
        دارند و من در جایگاهی نیستم که بخواهم
        برای شما به مانند یک مربی یا منتقد خوبی عمل
        بکنم که اگر این را در خود میدیدم دریغ نمینمودم.
        یقین بدانید با توجه کردن به نقدهایی که بر سروده هایتان
        زده میشود و توجه متقابل شما پیشرفت های روزافزون حاصل میگردد خندانک
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۳۸
        سلام و عرض ادب فراوان به شما

        شعر زیبایی بود

        دستمریزاد خندانک

        اینک دو راهی کفر و یقین، بدان
        دانا از این غزل ملکوت اکتساب کرد

        عالی سروده اید

        رقص قلمتان مستدام خندانک
        سعید صادقی (بینا)
        سعید صادقی (بینا)
        چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ ۱۳:۴۲
        عرض ادب و احترام
        خدمت شما خیلی ممنونم
        و ارج مینهم
        حضور ارزشمندتان
        را پای صفحه ی خویش

        بینهایت سپاس خندانک

        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2