پنجشنبه ۸ آذر
|
دفاتر شعر مهتاب محمدی راد
آخرین اشعار ناب مهتاب محمدی راد
|
منتظرم
این خانه از سکون بایستد
دستم از روی میز بلند شود
صدای پُتک به جان آجرها بیفتد
من از خانه بیرون بزنم
و شبیهِ روح زمستان
که رویشِ علفها میخشکانَدش
میان صداها تمام شوم...
چقدر ما غریبهایم...
اتاقی که این حرفها را میشنود غریبه است...
و پرندهای که باید آنجا، روی آن درخت باشد
با فصلی که او را برده چقدر غریبه است...
(نگو کسی که خواب میبیند
نفس نمیکشد؛
شاید کسی که نفس میکشد
ریه ندارد...
نگو کسی که در این هوا زنده است
زندانیِ سوالی بیپاسخ است؛
شاید من که سوالی کم دارم
چیزی از آینده بدانم...)
حالا تکان میخورم
درخت خشکاش میزند
پرندهی رفته
زیر گریه میزند
و من
هنوز نمیدانم
اگر همهچیز را دیدهام
چرا همیشه میترسم
چیزهایی برای ندیدن بوده باشند
مثل جنینی که مرده بدنیا بیاید
و هفتاد سال روی زمین بچرخد
که آدمی را ببیند...
و آدمی
هیزمی در تنور باشد
نه از برای نور
و نه از برای گرما...
بیا بیرون از زیر پوستم...
آنجا که چند پرندهی مرده
جای ما را گرفتهاند
بوسیده در آغوشِ هم...
و بغضی انگار...
انگار حنجرهشان را دریده...
و ما همینطور حشره میمانیم...
دیدی چگونه باختیم...
دیدی
چرا
نتوانستی
چیزِ مشکوکی ببینی...
دیدی همیشه مقداری رنج
روی زمین
بیصاحب افتاده...
اَه...
از کلمهی تخمریزی چندشم میشود
و باد
ارادهای برای بردنمان
ندارد...
مهتاب محمدیراد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
ویرایش لازم نیست؟
"و من
هنوز نمیدانم"
جسارتا "من" حشو نیست؟