چشم خود وا کردم و دیدم گدای خود شدم
روضه خوانِِ منبرِ سوز و نوای خود شدم
بندِ دل را پاره کردم تا گره باشم دلی !
مثل یک آهوی زخمی ، بندِ پای خود شدم
تکه تکه کردم این دل را برای دیگران؛
آخرش محتاج بر رحم و وفای خود شدم
شیشه ی آرامش خود را شکستم بارها؛
من گرفتارِ بلا و ناسزای خود شدم
در میانِ برکه ی خشکِ تعصب غوطه ور
بی نصیب از موجِ دریا و شنای خود شدم
در هوای بی کسی ها پر زدم پروانه وار
از مدارِ چشم ها دور از هوای خود شدم
هر چه دردنیا غلط بوده فراوان خورده ام
سرنوشتی نامناسب از قضای خود شدم
در سرم پیچید فریادی که از جانم رمید
انعکاسی تلخ از بغضِ صدای خود شدم
از خدا دور از نگاه و مهر و والاییِ او؛
کشتی نفسم سوار و ناخدای خود شدم
دیگر از امروز میخواهم ..ولی دیر است دل!
کی ، کجا ! یادم نمی آید فدای خود شدم
دشت سبز "پونه" ها هم پرپر و پژمرده شد
چشم خود وا کردم و دیدم گدای خود شدم
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─┅─═ঊ─┅─═ঊ─┅─═ঊঈ
"خودم کردم که ...."