در ظاهر از نماز گریزان و دلبریم
اما دلیل نیست که بی دین و کافریم
مدیون شوی اگر ذره ای دو به شک شوی
که شر ز ما نبود و نه چندان پیمبریم
ما گشنه در وسیع ترین خاک این جهان
آن مهتران عریض و فقط ما که لاغریم
از صبح تا شبان سحر سگ دو می زنیم
ما دور خود زدیم و به مانند هاجریم
من دیگر از بهشت روم پیش مردمان
در آتشی دراز دست کم که سروریم
ما پشت مردمیم به جز منفعت طلب
این را بدان که تمام ز یک خاک و گوهریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
سعدی تو کیستی که همین بنده ی حقیر
گوید که شیخ عاقل است و ما همه مریم
در روز گار ما که هنر با تومن خرند
ما نیز سینه خیز از این چاله می پریم
ما جای اینکه مرهم زخمان هم شویم
مرهم که هیچ در پی این نقش خنجریم
چون قلب فاضلان شد رنگ فاضلاب
این ظالمان بگویند که ما داد گستریم
گویند پس چرا سخن کهنه می زنی ؟
باشد زبان به روز ز افکار بگذریم ؟
این خنده ی تلخ به از اشک شهر بلخ
با اینکه چون ملخ ز مگس خوی بهتریم
پس این زبان نقد مگیر از زبان ما
چون که نه مصرع اول و نه بیت آخریم