ساقیا می ده که تدبیرم به جام افتاده است
ساغرم پر کن زِ می قرعه به نام افتاده است
من که از جور فلک گامی به حسرت میزدم
چرخ گردون را نگر حسرت به گام افتاده است
ای دل غافل بیا از هجر و حسرت دم مزن
آتش هجران نگر حسرت ز بام افتاده است
ای دل عاشق که رویش را به مه پنداشتی
یک نظر پیمانه کن عکسش به جام افتاده است
آنکه پیمانه به نامش میزدم هر دم ز شوق
در فضایِ میکده گویا به دام افتاده است
با دل مجنون بگفتم خیمه بر هر جا خطاست
این خطا از بهر ما گویی حرام افتاده است
علیرضا شفیعی
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد