چهارشنبه ۲۴ بهمن
|
دفاتر شعر حسین گودرزی تشنه
آخرین اشعار ناب حسین گودرزی تشنه
|
چشمان☆۵☆
چشم قشنگم.....
حتما با چشمانت دیده ای
عاقل ها وقتی می خواهند شاد باشند
تازه متوسل می شوند به دیوانه ها
دیوانگی آنها را تماشا می کنند
تا کمی با دیوانگی انها شادی را تجربه کنند
پس مگر دیوانه ام که دیوانگی نکنم
و این نشاط و شادی را از خودم سَلب کنم
بنازم به چشمانت و وجودت که این دیوانگی را بهمن ارزانی داشته اند
من قدر ناشناس نیستم
که اینمتاع گران رابه چند سکه سیاه از عقل سَخیف و سُلیم بفروشمش
یادش بخیر
از همان اننخست
به برکت چشمانت در دانشگاه دیوانگی
پی اچ تی خودم را با دستان باکفایت چشمانت گرفتم
تز دکترایم سرفصلش بود
تو و چشمانت
استاد راهنما هم جناب پرفسور دل بود
هنوز که هنوز هست رساله چشمانت را
در دانشکده دیوانگیم
برای تنها دانشجوی دیوانه
دل مجنون
تدریس می کنم
شاگرد بدی نیست
اما هر ترم از عمد مشروط می شود
تا دوباره سر کلاس چشمانت حاضر باشد
لامصبعقل درست درمونی که ندارد
من هم با اینکه می دانم
ولی جنون درس دادن به دلکدیوانه
باعث می شود هر ترم نمره کمتری به او بدم
تا باشد و باشم
این تنها کُرسی دانشگاهی است که تا ابد به نام من ثبت شده با یک شاگرد
دیوانه دل
محجوب و سربزیر و کمی خجالتی
همیشه لُپ هایش موقع کنفرانس سرخ می شود
وقتی از چشمانت می گوید
حضزت دلخوشی بی وقفه
دلیار جان
چشم قشنگم
چشمانت با خود برایم رفاه و آرامش اورده
موقعیت اجتمایی بالا
همه با احترام صدایم می کنند
دیوانه، دیوانه،دیوانه
گاهی هم الفش را حذف می کنند و اینبار خودمانی تر و با قهقه می گویند
دیونه
دیونه
دیونه
سپاس فراوان
من این سلامت روح و روانم را مدیونم به تو و چشمانت هستم
بیا کمی هم از قناعت برایت بگویم
به برکت چشمانت
من غنی ترینم در قناعت به یمن تو و دو بادامچشمانت
مرتاضم اما نه در ریاضت
بلکه در عیش جنونتماشا
در قونیه آغوش چشمانت مولانا وار به گرد شمس وجودت در هر آن می گردم و می چرخم
وسما کنان فقط یکذکر را زمزمه می کنم
هو یا مدد چشمانت
حضرت دلخوشی بی وقفه
زیاده خواهی من فقط معطوف تو و چشمان توست
سلطان جان
اسارت وبندگی چشمانت
بهسلطانی جهانی می ارزد
وقتی چشمانت را دارم
به ناز نماز نگاهت
به بینیازی رسیده ام در تو وچشمانت
ای بردگی و اسارت حقارتی ندارد
سلطنت چشمان نقطه ختمی است خاتم ترینم
بنازم به رزاقی چشمانت
که روزیم کردی در هر آن غزل پر عیش تماشا را از سمت قشنگای نگاهت
عشقترینم
حالا این عشق نیست که مرا به سوی تو می کشد
این شکوه توست حضرت عشق
خوان گسترده چشمانت
حاتمم کرده در تو بودن
دیگر حقی جز حق چشمانت حق من نیست
چشمانت سلسله جبال جوار آرامش
بهمبارکی و خوش قدمی چشمات
منِ سردرگم در من
به تو
تویی که فراوانی هستی و وفور نعمت
مبدل شدم و در تغییر دائمم در خوبیها
خوب خوب خوبم
از اسارت در خود رهایم کردی و در بند خود آزادم
من بیخود کجا
توی جادویی کجا
حضزت دلخوشی بی وقفه
امن و آرام جان
حضرت شور و شوق و شادی
شمس وجود
.وقتی چشمانم به چشمانت مُماس شد
دوختیم به نخ وجودیت بر پارچه بودن و شدن و ماندن در تو
مُحرم شدم در حَرم امن تماشای شیدایی دِیر چشمانت
جرقه جنون چنان در نهادم روشن شد
که شیخ درون منفکم
به رقاصه ی دقصندی بی پروایی مبدل شد
جانجهان
مولانای جانم از شمش شموس چشمانت
به سما در آمد از حلول پر تلا لوی وجود جذبه ی جذاب چشمان
از رکود بدر توردیم
ودر سجود چشمانت به رقص در آوردیم
حضرت دلخوشی بی وقفه
ناز دل
نازارم
تو میر شکاری بی نظیری
من هم شکار قابلی
می جستمت حتی قبل آز آن نخستین
از عدم به فکرت بودم ای حضرت قدم
می جستمکسی دا از جنس خودم
تا قبله ام باشد
تا روسویش بیارم و از خود بی خودم ملول گردم
جانجهان
ولوله انداختی به آنی در آنِ جانم
چشمانت چون پیری در دیرگاه وجودم رسوخ کرد
ومرید مراد نگاهت گشتم
در تو و چشمانت کمال را یافتم
قدم قدم آمدم از خود تا تو
شمس جان.....
ظرفیتی در چشمانت هست به نام اوج
که هیچ کس را دسترسی به ان نیست
جز این دل دل گشته مشتاق
نیاز جان ای ناز....
گام نه با چشمانت
بر جان دل بی قرارم
آشفته حالم
حالم را دریاب
که بی تو هیچم و هیچ ترین
دلم دل دل می کند برای بودنت
نباشی بود و بودنی در کار نیست
حضرت بود و نبودم تویی تو
همه چیزم از تو و مربوط به توست
حضرت دلخوشی بی وقفه
منتها فقط یکچیز از من به تو مربوط نیست
و به خودم ربط دارد
اینکه همیشه دلم می خواهد
پُز چشمان تورا بدهم
من بی چشمانت
رکابی خالی
تو و چشمانت بی دلم
نگینی تنها
انگشتری دلم و چشمت
بی شکقیمتی ترین جواهر تمام دورانهاست
برای من تشنه
نگین بودن باش
در رکاب شدن
بهای جان
حضرت دلخوشی بی وقفه
چشم قشنگ
حلول چشمانت عشق
ای عشق تر از عشق
مرا همیشه نگهدار
بگذار تا ابد و دهر
سایه نشین مهر نگاهت باشم
من تمرکیده ترین شاعر چشمانت
تشنه ترینم بر تماشا
بمان و بدان که من
نگینچشمانت را
همیشه در رکاب دل و جانم
محکمو ثابت
نگاهش خواهم داشت
#حسین گودرزی"تشنه"
بهمن ماه۱۴۰۳
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.