يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
|
|
روان را زیـرکــان،با هــوش جادو خیز می کردند
|
|
|
|
|
در آن خلوت
که عطر خاک باران خورده می زیبد
مشام تشنه ی ما را
|
|
|
|
|
يك عقابي حمل مي كردش شغال//
قصه اش ني گنجد اينجا در مقال
|
|
|
|
|
از زنده رود ، نمانده
دیگر اثر ، ندیدی ؟
|
|
|
|
|
هی ها! رئیس قافله! یک لحظه لطفاً ایست!
من خواهرم تشنه است، همراه شما آبی ست؟
به ما نگاهی کرد، فرما
|
|
|
|
|
بازهم امشب دلم آتش گرفت
آتشی از باده ی بی غش گرفت
یاد یاران بهاری شد دلم
هجر یاران می نماید
|
|
|
|
|
ا ی بــهـتـریـن نـگــارم نشـانـم از تـو دارم
|
|
|
|
|
می آید و در پشت سرش روز، دوان است
می تابد و بر ظلمت شب بار گران است
انگار انار از رخ او وام گرفته
|
|
|
|
|
دوش تا وقت سحر فکر خیالی کردم
با لب یار خیالی چه حالی کردم
|
|
|
|
|
دان گوهرِ ذي قيمتِ نابى است جوانى
كفران بُوَد ار قدر و بهايش تو ندانى
پربارترين فصل و زمانِ تو در
|
|
|
|
|
این روزها
در انتهای کوچه ای بن بست
شکل خانه ای هستم
د
|
|
|
|
|
دیدم آن گیلاس پیچیده به شال
بی درنگ پیوستم به دنیای خیال
جوانی بودم با بجن و بال
در جوانی پ
|
|
|
|
|
بگریز ز من چهار چوب خشک نـَـفــَـس
زاده شدن تکراری است خالی از شعف
شدن و بودن و ماندن
مرا شوقی به
|
|
|
|
|
خدا هم در آسمان است
می بینی؟
|
|
|
|
|
از دیدن آیینه دلم می گیرد
|
|
|
|
|
رگبار می زند به پس شیشه های شهر...
|
|
|
|
|
خوشا که من صید توام
ای تو نشسته در کمین ...
|
|
|
|
|
بی تو
هنوز نفس می کشم !
مثل یک ماهی
بیرون از آب !
|
|
|
|
|
چنین گویند روزی یک جوانی
یه جایی دید یک ابرو کمانی
|
|
|
|
|
در سیصد و شصت و پنج روزم، تو بهاری
یک کشور تک فصلی و خارج ز مداری
|
|
|
|
|
زلف گیسوی پریشان تو افکار من است
رنگ خرمای پرش باطن پندار من است
می دود باد به افکار پریشانی من
د
|
|
|
|
|
تحمّلم تموم شده میخوام بدون تو برم
|
|
|
|
|
کاش دریابودی ومن زورقی بی بادبان
درمه وتوفان شبی خودرابه دریامی زدم..
|
|
|
|
|
کوچه های خاموش فرو رفته در خون
|
|
|
|
|
دلبر نازنده ما تا به کجا می بری؟
|
|
|
|
|
جهان گردی می گفت...
جهان گرد است...
گردی و محدودی
|
|
|
|
|
دنیا/دهکده کوچکی شده ....
|
|
|
|
|
شرح حال کودکی درکربلا/
چون رقیّه شاهدِ هرماجرا
|
|
|
|
|
از نومیدی تابوت ساختم
راستی تلخ تر هست
مرگ عشق و احساس...
|
|
|
|
|
ای وای بر آن نفــس عنیدی که تمرگید
حیــوان فزونمـــایه! پلیـــدی که تمرگید
|
|
|
|
|
دلم را می برد باآن ادا وناز وتر فندش
و با آن غنچه های ناز بر زلف پر از بندش
برایم چای آورده نشسته
|
|
|
|
|
فـصل پــــاییز گشت و فصل خزان
|
|
|
|
|
چند گاهي پر زد اندر آسمان //
خسته بود و ديد رودي در نهان
|
|
|
|
|
خودم را با خودم سر آشتی نیست
|
|
|
|
|
یکی بود
یکی همیشه نبود ـ ـ ـ
|
|
|
|
|
گفتم حديث عشق
گفتم حديث عشق به گوشش گمان نرفت
|
|
|
|
|
من از دفتر شعرم کینه ها دارم؛
که نداشته و ندارد شعری درخور تو...
|
|
|
|
|
زمان سخن از قحطی آب و سخن از طفل رباب و سخن از قلب کباب و پدری در تب و تاب و سخن از کشف حجاب و سخن ا
|
|
|
|
|
خران گاهی بزان را ساده انگارند...
بزان وحشت زده در جنگ و پیکارند
سگان عو عو کنان خندند و میآیند..
|
|
|
|
|
دیده از حسن جمالت بر گرفتن مشکلست
هرکه را عشقت پذیرا گشت فردی کا ملست
|
|
|
|
|
سکوت ِ زیبا
لالایی ِ طبیعت شد
|
|
|
|
|
تنها ترین است یزدان بعد از اسمان...
|
|
|
|
|
شعری است برای شهادت امام حسین
|
|
|
|
|
تو رفتی و هنوز هم خیره به راه مانده ام...
|
|
|
|
|
به هرکســی که میرسم......
|
|
|
|
|
ای عشق ! نگهت مستیِ صد جام شراب است
عمرم، پی نوشیدن این باده بر آب است
|
|
|
|
|
گاهی سری به راس سر نی، تکان بده...
با یک نگاه هم شده... تا خواهری کنی
|
|
|
|
|
حقیقتی است غیر قابل انکار از زبان ابلیس به شکل خیالی و متافوری
|
|
|
|
|
شعر طنز آقایم و اخلاق قشنگی دارم از علی دولتیان
|
|
|
|
|
شیهه می کشید شب
شرم آور
در گوش های کارتن خوابی
که ساعتی قبل
شیشه اش را
کشیده بود !
مرد
|
|
|
|
|
مهندسِ شهرِ واژه هایِ من!
با تو، روحم ، پرنده ای آزاد ،
نمیترسم هرگز از هجومِ باد،
قافیه ی
|
|
|
|
|
نمی خوانم تو را وقتی که نظوت نا هما هنگست
غزل کی می شود شعری که بی تصویر و اورنگست
|
|
|
|
|
دیگر بس است هر چه در عشق تو سوختم...
|
|
|
|
|
جنگلي زيبا به دور ايام بود //
حاکم جنگل کلاغی خام بود
|
|
|
|
|
بانو ! نمیخواهی که قلبت مال من باشد؟
|
|
|
|
|
درود بر تو که در فصل غم جوانه زدی
به بوم زرد زمان نقشی از ترانه زدی
|
|
|
|
|
آرزوی دیدنت در خواب،خوابم را ربود
آسمان تاریک و روشن،زیر چشمانم کبود
گفته بودی ذکر من مرهم به قلب
|
|
|
|
|
همه ارام
درختان ،هم نوای باد
به جنگ این سکوت شوم
کسی فریاد بر می ارد
وتو
در وهم خود بنشسته ای
|
|
|
|
|
قبل ترها
تنها دلخوشیم
این بودکه چشمانت راست می گویند!
ولی راست است
که راست راباید از بچه شنید!
|
|
|
|
|
خــــداوندِ عـــــــالم مـــــرا آفـــرید
|
|
|
|
|
دل به تو دادم- دل به که دادی
|
|
|
|
|
دست هایت را به من بده
و با من قدم بزن
|
|
|
|
|
گفتم به خویش که از غم دل ناله سر کنم
دور از نگاه خلق به وقت سحر کنم
|
|
|
|
|
{یادآوری: سلام. همانطور که همیشه عرض کرده ام، اشعار انتقادی و طنز بنده به هیچ روی مخاطب خاص ندارد و
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۶۹ پست فعال در ۱۵۴۹ صفحه |