براى پسرم
جوانى
دان گوهرِ ذي قيمتِ نابى است جوانى
كفران بُوَد ار قدر و بهايش تو ندانى
پربارترين فصل و زمانِ تو در اين عمر
حيف است كه آنرا تو به غفلت گذرانى
خوش گر تو بكارى در اين فصلِ طلائي
خوشتر شودت حاصلِ تو بي نگرانى
يك ثانيه تكرار نباشد تو به عمرت
دان نكته كه يك آن به رخوت تو نمانى
هان فصل بهار است شباب تو نكو دار
كِشتى بكن اينك كه به پيرى نتوانى
زنهار از اين خواب و خور و مستىِ ايام
عقل ار كُنَدَت راهگشايى به امانى
روزي برسد كفّهء اعمال تو سنجند
مقبول نيفتد كه تو جانا به فغانى!
دان قوّتِ بازو و جوانى به غنيمت
ورنه رسدت زود زمان ، شبهِ كمانى
گركسب نمودى به جوانى تو مكارم
امّيد به پيري چو رسي باز همانى
رو كسب فضائل بنما خُلق نكو دار
ورنه تو به پيري به مَثَل بارِ گرانى
زانو بزن اينك پىِ شاگردى استاد
حيلت مَنِما اين كه چنيني و چنانى
پيران و دبيران خودت محترمش دان
پرهيز نما سُخره گرى ، پَست گمانى
گردون فلك گر كه بگرديد به كامت
شكرت تو فزا تا نِعَمَش قدر بدانى
گيراى پسرم پندِ پدر با دل و جانت
تا جمله ز هر شرّ و بدى دور بمانى
سليمى
ساعت ٢٢ مورخه ١٩ام ارديبهشت ماه ١٣٩٤