فراتر از عشق ( دوم)
چند گاهي پر زد اندر آسمان
خسته بود و ديد رودي در نهان
تيز شد از آسمان بر سوي جوي
خّرم و شاداب گشت از بوي جوي
شب در آنجا خوش بياراميده بود
خواب خوش، صد گرگ را ناديده بود
این جهان چون قلعه ی گرگان بود
کس بخوابد طعمه ی ایشان بود
گرگها وي را اسيرش ساختند
در ره قلعه به شادي تاختند
او به ترفندي دگر زآن دام رست
همزمان نيرنگ گرگان را شكست
این چنین باشند مردان بزرگ
در اسارت نی شوند تسلیم گرگ
جنگلي دیگر پديد آمد ز دور
پر زنان داخل شد آن جنگل به زور
ديد كركسها كه خاني ساخته
واندرآن جنگل به خود پرداخته
حكمراني مي كنند در منجلاب
فضله مي نوشند، آنها جاي آب
اندر آن جنگل علفها هرز بود
ني بشارت بود و ني اندرز بود
مرغ شاهينِ بلند پرواز دید
بال او كوتاه بود، حاكم بچيد
هر كه پروازش ز حدي شد فرا
بال او چيدند و بودش جمله را
گاه زندان می کنند آزادگان
گاه سرها می برند از همر هان
گاه دیگر بال هر اندیشه را
با دو صد نیرنگ سوزد ریشه را
آن طبيعت سخت دلگيرش نمود
ديدن آن حال بد سيرش نمود
چون که دلگیر آمدی از آن مکان
هجرتی آغاز کن تو آن زمان
هجرت آزادگان دستور اوست
دوری از ظالم همه منظور اوست
بار ديگر پر زدن آغاز كرد
جنگلي نو ديد و با آن ساز كرد
چون عقاب آنجا نگاهش باز ديد
او شغالان را در آن پرواز ديد
در عجب آمد از آن رسم عجیب
کی توان پرواز کرد آن نانجیب
کی توان بی بال را بالی بود
کی خلا را از نجس خالی بود
پس نظاره می نمودش آن زمان
دید بر دوش عقابی شد نهان
يك عقابي حمل مي كردش شغال
قصه اش ني گنجد اينجا در مقال