سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        بازهم امشب دلم آتش گرفت

        شعری از

        رضا محمدی (شب افروز)

        از دفتر ناز نگاه نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۸ آبان ۱۳۹۴ ۱۴:۰۱ شماره ثبت ۴۱۷۳۷
          بازدید : ۹۳۳   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رضا محمدی (شب افروز)

        به یاد هشت سال دفاع مقدس
        به یاد کسانی که دیدن و فهمیدن و پسندیدن و رفتن
        بازهم امشب دلم آتش گرفت
        آتشی از باده ی بی غش گرفت
        یاد یاران بهاری شد دلم
        هجر یاران می نماید مشکلم
        جای پای آسمانیها کجاست؟
        غیرت آن مهربانیها کجاست؟
        روزگاری وصل یاران داشتیم
        اشتیاق تک سوران داشتیم
        درخودم می دیدم آن دلدادگی
        عشق حق بود ونگاه سادگی
        یک جهان معنا به معنا می دهد
        عشق را درس تمنا می دهد
        دروجود کوچکم حق می دمید
        تا به معنای حقیقت می رسید
        دل فزونتر می شد از این قالبش
        چون که می افتاد دست  طالبش
        مطلب ومطلوب غیر از حق نبود
        ساقی ما جز لب مطلق نبود
        دست در دستان مستان می شدیم
        لحظه ای با می پرستان می شدیم
        لابه لای آنچه بر ما داده بود
        عشق را رنگ تقاضا داده بود
        آن طرف تر از خود و بی خود شدن
        معنی هر آنچه از او شد شدن
        در وجودی که نباشد اختیار
        دست ما می رفت در دستان یار
        تا که در آغوش او جا می شدیم
        از لبانش مست و ارضا می شدیم
        آری آنجا پرده ی اسرار بود
        حال ما پوشیده از اغیار بود
        آنچه پنهان می شد از چشمان سر
        ترجمان عاشقان شد در نظر
        رفتن و رفتار غیر از او نبود
        گفتن وگقتار غیر از او نبود
        بیت بیت معرفت مطلوب بود
        چونکه از او بودخوب ِ خوب بود
        تا بدان حدی که معنا می گرفت
        خاک آنجا حکم سینا می گرفت
        آتشی افتاد و حق باور شدند
        سوختند تا اینکه خاکستر شدند
        شمع بود وآتش و پروانگی
        عشق بود و عاشق و دیوانگی
        من از آنها بودم اما بس نبود
        بوریای این دلم اطلس نبود
        دست گلچینی که گلچینی کند
        خار باشی چشم بد بینی کند
        خاطراتم خاطر یاران شده
        حال من چون حال بد حالان شده
        یک قدم اما که آن هم دور بود
        عشق بود اما که بی منظور بود
        آن شهیدان را شهادت شد نصیب
        شب فروز را هم حماقت شد نصیب
        ---------------------
        شب افروز 8/8/94
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3