سه شنبه ۲۰ شهريور
اشعار دفتر شعرِ محمد فرخ طلب فومنی شاعر محمد فرخ طلب فومنی
|
|
نوروز همان حادثه ی دیدن توست
|
|
|
|
|
آن لحظه که دل پر زده پرواز قشنگ است
از جان به لب آمده آواز قشنگ است
|
|
|
|
|
تقدیم به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام!
|
|
|
|
|
تو سهم منی! سهم منی! سهم دل من!
ای عطر تو آمیخته با آب و گل من!
|
|
|
|
|
درون خنده ی خود گوئیا غمی دارد
شبیه ابر تصاویر درهمی دارد
خطوط چهره ی او حرف می زند با من
شنیدنی
|
|
|
|
|
در کنارت نیستم اما فراموشم نکن
خط نکش بر خاطراتم گنگ و مغشوشم نکن
|
|
|
|
|
من بودم و انتخابی
بی هر سوال و جوابی
نه آتش و نه کبابی
حتا گناه و ثوابی
تا آنکه او در کمین شد
|
|
|
|
|
می آید و در پشت سرش روز، دوان است
می تابد و بر ظلمت شب بار گران است
انگار انار از رخ او وام گرفته
|
|
|
|
|
ای گل که داغ داری و سرخ و معطری!
آیا چه دیده ای که به اشکت شناوری؟
|
|
|
|
|
اذان حسین!
دریچه ای ست به سویِ خدا جهان حسین
همیشه ذکر خدا هست بر زبان حسین...
چنان گرفته به آغوش
|
|
|
|
|
کسی که دیده بر آن گنبد و مناره کند
چگونه روی به دنیای بی قواره کند؟
هر آنکه پرتو نورِ علی به او تا
|
|
|
|
|
در این زمان که دور، دور کینه است
خوشا دلی که غرق در سکینه است
|
|
|
|
|
سرخ است و سفید است و خداییش قشنگ است
خوش مشرب و خوش خنده و خوش بو و بَرَنگ است
|
|
|
|
|
1از شوکت فردوس نشان می بینم
رخسار تو را که هر زمان می بینم
خورشید منی ابوالحسن! باور کن
هر روز تو
|
|
|
|
|
رُخی نمودی و امّیدوارمان کردی
به ماهواره ی رویت دچارمان کردی
|
|
|
|
|
دل که بگیرد به تو سر می زنم
بال در آورده و پر می زنم
شوق تو انگار خودِ آتش است
بی سر و پا سوی خطر
|
|
|
|
|
وه! چه زیباست از این زاویه، ماشاءا...
ماه پیداست از این زاویه، ماشاءا...
بس که لبخند زده، صورت چون
|
|
|
|
|
همه ی خوبی عشقت به همین شور و شر است
جان به قربان تو این پیشکشی مختصر است
|
|
|
|
|
با دیدنت دلم شده بی اختیار، مست
با بودنت مرا به بهاران چه کار هست؟
|
|
|
|
|
گرچه میراث خور علم ارسطو باشم
پشت پا می زنمش تا پی آهو باشم
|
|
|
|
|
عرض ادب، بازنشسته هستم
کوزه گر کوزه شکسته هستم
|
|
|
|
|
نفست گر به تن داغ بیابان برسد
حال نعشی ست که بر کالبدش جان برسد
|
|
|
|
|
رخساره ی شیرینِ تو خورشید درخشان
هر روزِ جهان، روشن از این چشمه ی تابان
|
|
|
|
|
بر قایقی نشسته و سمتِ تو رانده ایم
اما دریغ، در وسطِ راه مانده ایم
|
|
|
|
|
غم را دگر رها کن و با ما بگو بخند
هرچند دلشکسته و تنها بگو بخند
|
|
|
|
|
زیبا و پر از غرور و شورانگیزی
|
|
|
|
|
نفسم بند توئه
همه ی دنیامی
اونقده عاشقتم
سقف رویاهامی
|
|
|
|
|
شدم سرگرم دنیای مجازی
چو یک کودک که با اسباب بازی
مگر در عالم رویا بسازم
بنای عشق را با خانه سازی
|
|
|
|
|
عمری ست که در حسرت اقیانوسم
در برکه ی کوچک خودم محبوسم
قسمت نشده پیش تو باشم، اما
از دور رخ ماه ت
|
|
|
|
|
بوی گل آید و دلتنگ خراسان نشوی؟
می شود بغض فرو داری و باران نشوی؟
او طبیبی ست که نزدش بروی، می خوا
|
|
|
|
|
یک سینه پر از نذر و نیاز آوردم
رویِ تو حساب ویژه ای وا کردم
یا ضامن آهو! تو به دادم نرسی
باید به
|
|
|
|
|
می خواهم زندگی را
روی تصویرت نگه دارم و
به پریشانی موهات دل ببندم
|
|
|
|
|
همین که ماه را در صورتِ خود قاب کردی
نفهمیدم چه شد یک آن دلم را آب کردی
|
|
|
|
|
عشق گاهی شبیه لبخند است
خنده کن، خنده ات خوشایند است
|
|
|
|
|
چشم خود را تا دمی بر چشم هایش دوختم
گُر گرفتم، مثل هیزم پیش پایش سوختم
|
|
|
|
|
سلام ماه قشنگم که گُل به سر داری!
از اشتیاق دل تنگ من خب
|
|
|
|
|
با اینکه به جز داغ از او هیچ نمانده
چون آب مرا در عطش خویش نشانده
|
|
|
|
|
دلتنگ تو بودن غم شیرین من است
دیدار تو آرزوی دیرین من است
|
|
|
|
|
رود باید که چو گیسوی تو جاری باشد
عشق مانند لبانِ تو ان
|
|
|
|
|
دستی برسان این لب بیچاره رسیده ست
خون در رگ خشکیده ی این تاک دویده ست
|
|
|
|
|
تو که از دیدن هر منظره دلخواه تری
می توانی به نگاهی دل ما را ببری
|
|
|
|
|
تـو آفـریـــده شـدی تــا کــه دلبــری بکنی
که من غلامِ تو باشم که سروری بکنی
|
|
|
|
|
به خیالت دخیل می بندم تا به آن چشم مهربان برسم
قلب خود را به سینه می کوبم هر شب و روز تا به جان برس
|
|
|
|
|
آه و صد آه و فقط آه و فقط آه و فقط آه
سوی خود می کشدم چشم تو در هیبت یک چاه
|
|
|
|
|
تا بیایی دل من آب شده، دیر نکن
بی خودی این ور و آن ور نرو
|
|
|
|
|
قسم به عشق که تنها پناه من بوده ست
فقط -به یاد تو بودن- گناه من بوده ست
|
|
|
|
|
بعد از این تا می شود از غصه دوری می کنم
امتناع از خنده های خشک و صوری می کنم
|
|
|