رود باید که چو گیسوی تو جاری باشد
عشق مانند لبان تو اناری باشد
تا جهان باز بتابد رخ زیبای تو را
واجب است از همه سو آینه کاری باشد
سینه ات بستر گرمی ست و ای کاش دمی
پیش تو فرصت اندوه گساری باشد
بس که از عشق تو لرزید دلم، موجب شد
روح من مبتکر لرزه نگاری باشد
سوزن عقل سزاوار نخ عشق تو نیست
تنگ چشم ست و چه بهتر به کناری باشد
آنکه بی توست به جز آه ندارد با خود
گرچه میراث خور ایل و تباری باشد
بی تو هر شب دل من شام غریبان دارد
مثل یک تکیه که در گریه و زاری باشد!
گوش بسپار به هر زمزمه حتی اگر آن
نغمه ی نارس یک جوجه قناری باشد
زخم از سوی تو مانند عسل شیرین است
زخم می خواهم از آن نوع که کاری باشد
من نه تنها، که همه غرق نگاهت شده اند
کیست آنکس که از این موج، فراری باشد
ثروتی بیشتر از عشق تو در عالم نیست
گرچه این حرف برای تو شعاری باشد
زندگی با تو قشنگ است و همه روز خدا
می شود چون گل روی تو بهاری باشد
محمد فرخ طلب فومنی