شنبه ۳ آذر
نهایت بودن شعری از رهام
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴ ۲۰:۳۵ شماره ثبت ۴۱۸۵۳
بازدید : ۳۰۴ | نظرات : ۳
|
|
کوچه هایی که در خاموشی خون فراخ افتاده اند
هزیان می گویند و از گندابی که از سینه هایشان جاری است گه گاهی سر بلند می کنند
ایشان در سرخ نی پاپتیان اب فرو کرده اند و آوازهایشان در رگ هایشان می گریند
صداهای مخمور از گوشه چارقد پیرزنان جوان در خود و بر خود در پستو های تنگ بر ب..ض..ها سر خوابانده اند
از خوابگاه همیشگی پتیارگان و دهلیز های های بهم پیوسته که خوکان با دندان های نجسشان اگر کنده اند تا اب به گلوی کودکان مرده بیاویزد
تا در رگهایشان باره و صدباره بگریند
آخته از اسمان پشمالو و زردناک خورشید زمان دزد بر کوچه ها و رنگ باختگانی که در کمر کش تنگ کوچه به ریق رحمتی پیاله بر شکم فرو برده اند
در جان کندن است حناق در گلو آماسیده و زالوی در رحم چسبیده
چون در سردترین تختگاه بیارامد
خون را بر افراشته و از کفن به برون بگریزد
خنده کنان که تو را جهنم شکمت گرسنه است
جایت نیست
باز گرد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.