جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر محسن احمدیوسفی گیومردی
آخرین اشعار ناب محسن احمدیوسفی گیومردی
|
همه ارام
درختان ،هم نوای باد
به جنگ این سکوت شوم
کسی فریاد بر می ارد
وتو
در وهم خود بنشسته ای ارام ، با لبخند
صدایی میرسد از دور
وتو در شک!!!
صدای روده های فقر می اید
گدای لقمه ی نانی
گمانم نه؛!
صدای ناله جغد است
نشسته بر درخت ظلم
و می خواند
بخواب ارام که من بیدار بیدارم
تو میدانی بهایش را
که می نوشد او خون تو را از بهر بیداری
ولی نه!
صدای شیون گرگ است،
شکست ارامش چوپان!
صدا گویی تورا خواند
صدایی از فراز کوه ، از بلندی، از کمال ارزو
به کف تیغ و به چشمش اشک
گمانم اشک تمساح است!
ولی نه، غم به دل دارد
و تو پرسان؟؟؟
چه می خواهی ؟ چه می نالی ؟ چه می گویی؟
و می بارد به حال تو چو باران اب از دیده
و می گوید
چه خفتی تو که این چوپان نه چوپان است
تو را در اغلی محصور می دارد
بیا؛ بیا بنگر دمن را ، سبزه را، گل را
بیا و بر فراز کوه جستن کن
تو ازادی و ازادی تو را زیبد
عجب گرگی!!
تو گویی رهبرم این است و مرشد این
خیال واهی از سر در کن ای بره
نه گرگ است این!!
که این مام است و از مادر تو را بهتر،
تو ان دندان که می بینی برای دشمنان توست
نگه کن چشم او را، اشک او را!
رها کن اغل جهلت ، رها کن چوب چوپان را؛
و گرگ اینک چه خرسند است ،
او از پیش و تو از پس به دنبالش،
و تو در ابر می رقصی ،که ناگه!!
بع بع بع....!
چرا اینجا چنین است ای چوپان؟
چرا اینجا به رنگ خون علف دارد؟
چرا ابر و هواسرخ است؟
چرا گلهای اینجا بوی خون دارد؟
بیا بنگر،
که این گرگ است و جای اشک از دیده،
خون می ریزد از چنگش!
بیا چوپان
لباس و جامه ام خون شد،
و می اید صدایی،
و ارامش به سویت می دود با چوب،
و گرگ اما، به دندان می کشد روحت
به نیشش قلب تو ارام می گیرد
و ازادی!! به بوی خون می میرد.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.