سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
|
|
باران
به هوس هم آغوشی با موهای توست
|
|
|
|
|
می آید از سما این ذکر منجلی
حیَّ علی العلی ، حیَّ علی العلی
|
|
|
|
|
این ویروس ز کجا آمدپدید؟ که مادادیم بسیارشهید
|
|
|
|
|
گاه کوه الماس گه دریای زر می بینمت
گاه بازیگری سر تا پا هنر می بینمت
.
هر صبح که طلوع می کن
|
|
|
|
|
چه رمانی
نوشت...
خداوند
در
چشمهایت
که
تا آخر
عمرم هم
تمامی ندارد
|
|
|
|
|
گرفت انگشت دستم تا بنوازد عاشقانه را
|
|
|
|
|
آدم دلداده از غربت به غربت می رسد
|
|
|
|
|
روزی برسد کلاغی
آن پوکیده گردو را
از قفل منقار رهاسازد
و به ضرب اولین کناره
پنجره بگشاید
و شفیر
|
|
|
|
|
گر چه گیرم در درونت ذرّه دام و دانه نیست
|
|
|
|
|
در این هوای بارانی
چرا مرا از خود می رانی
|
|
|
|
|
خوشه ویستیت گوڵێ بوو
له سەر یەکەیەکەێ لەق و پۆێ داری تەمنم
بە قووڵایی چارەنوس دەرکەوت;
|
|
|
|
|
ئه بینی ئه و هه موو که مو کوڕیه
که بوونی تۆ پریان ئه کاته وه
په س بمێنه وه لام که سی من
|
|
|
|
|
امان از این تهران ...این تهرانی که نفس هایش گرفته است
|
|
|
|
|
چون که ظلم آمد بسی حیران شدند
بی دل ترسان ز ترس جان شدند
|
|
|
|
|
می بیند او را دل به هر منزل می رود
|
|
|
|
|
چرا در سر فکر شیطانیست
دمی در دل خدا داریست
|
|
|
|
|
عاشقانه، قصهی مردی که در دهکدهای بی عشق عاشق شده و باید ترک آن ده کند
|
|
|
|
|
بـا طلـــوعِ چشمـهــایت صــد هـــزاران ارتشی
پیش مرگت مـی شــونـد آنــقدر که با ارزشی
|
|
|
|
|
میلاد پیامبر نور و رحمت حضرت مُحَمَّدِابنِ عَبدِالله صلَّیَ اللهُ عَلَیه وَآلِهِ وَسَلَّم همراه با ه
|
|
|
|
|
روزی قلب تو را بوسیدهام...
|
|
|
|
|
نفرین به آدم به دروغی که نوشت...
|
|
|
|
|
میخواهم کلبه خیالم را
در جنگل موهایت بسازم
اما آسمان انگار چشم دیدنمان را ندارد
مدام ابرهایش
|
|
|
|
|
دلم از دست چشمان تو خون است
شکیباییت از طاقت برون است
"خودم کردم که لعنت بر خودم باد"
سزای
|
|
|
|
|
راست گویی در عشق میان دو کس از زبان و نگاه تشخیص بسزایی در راست گویی دارد
همیشه راستی را بگو تا دچا
|
|
|
|
|
پرده ي عفت و ناموس بشر ، معنوي است
خلق اگر اين بـشناسند ، به حقيقت بشرند
|
|
|
|
|
به جانِ دُردانه ی قصرشاهی ،
یکعالمه درد افتاد
انگار که تاس های بازنده ،
میان تخته نرد افتاد
|
|
|
|
|
کاش میشد با صدای مادرم
از هراسان خوابِ خویش، چشمِ غفلت وا کنم
کودکی باشم که رویایش به سر
فکرِ تعط
|
|
|
|
|
شوخی با حافظ حرف دل ملت
فکر مردم همه آنست که او شد یارش
او در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
قه
|
|
|
|
|
اَگه ستاره باشی
واسه شبایِ تارم
من می سوزم تو چشمات
وقتی که بی قرارم
اَگه شبایِ پاییز
غمو بدی ا
|
|
|
|
|
قلبت را از روی زمین بردار
بی حادثه ای آنگاه
وصل معشوق ، هرترانه ی توست
|
|
|
|
|
تو را دیدم
و تمام قلبم بر زمین ریخت
آنقدر حواسم
به رفتنت پرت شد
که یادم رفت
تکه های آنرا از بی
|
|
|
|
|
ما سهیمیم دروجودِ خدا
هیچکس نیست ازخدای، جُدا...
|
|
|
|
|
یار
همره من، سرور من ،پرتو کاشانه من
رفتی و زخم زدی بر
|
|
|
|
|
صد لقمه ریا به آب صد رنگ زدیم
نانی نرسانده داد فرهنگ زدیم
هر حکم که رانده یک دل از سوی خدا
با حکم
|
|
|
|
|
عشق هم بر حسب اَرزست و دگر :
گشته گمنام ؛ اسم و رسم عاشقان
بسـتگی دارد بـه جیبــت ، زنـدگی
غیـر
|
|
|
|
|
پاییز که میرسد از راه
اگر ابری و بادی نباشد
طلوع و غروب
مثل خانه اموات آرام و تنهایند
اما رویاها
|
|
|
|
|
اگرچه ﺗﻮﻓﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛
[در این شهر سیمانی،]
ﺍﻣﺎ،،،
--ﺍﺯ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ پنجرهها،
ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ!
|
|
|
|
|
من امروز خسته از دوران بودم
|
|
|
|
|
پرچم روی گنبدت در باد
قلب من کنج صحن گوهرشاد
این همه لطف و مهربانی را
تا قیامت نمی برم از یاد
|
|
|
|
|
دنیا بهارم را خزانی زرد می خواهد
|
|
|
|
|
خانه ام لبریز شب یاد تو در میرند
کم نگردد لطف غم روزو شب سر میزند
|
|
|
|
|
شروعِ فصلِ آخرم
تولدِ زمستونه
غمِ صدایِ بارون و
بغضِ شبایِ تهرونه
شروعِ فصلِ آخرم
سوزشِ لمسِ خا
|
|
|
|
|
...عشق خاصیت بومرنگی دارد
|
|
|
|
|
از آن روزی که اینترنت بنا شد
|
|
|
|
|
این استکانِ ترک خورده را از من بگیر
تا بیشتر از این از خیالِ تو سر نرفتهام...
|
|
|
|
|
فصل پرواز کبوترهای عاشق می رسد
نوبت شوريدن سرهای عاشق می رسد
نغمه ی سبز قلم های پر از سودای عشق
|
|
|
|
|
آن آخرين پيامبر ، آخر زِ ما چه خواهد
آن راستي كه بنمود ، از ما در انتظارس
|
|
|
|
|
روزی به خود گفتم :
کاش میشد ، به افتخار بگویم :
من شیعه ی علی ام
|
|
|
|
|
منم و یه قلبِ زخمی
توئی و خیالِ رفتن
منم و غربتِ خونه
توئی و به دل نشستن
امشب بغضِ من و اَبرا
ت
|
|
|
|
|
(شمس در حال وضع امروز)
ای قوم به خواب رفته کجایید کجایید
گنجینه همین جاست بیایید بیایید
|
|
|
|
|
شکسته آینة تار مانده در قابم
|
|
|
|
|
چشمانت
زمزمه ی مهتاب نقره گون عشق
عطر دستانت
نسیم پیچیده میان مستی انگشتانم
|
|
|
|
|
دیگر به خانهِ خود باز نمی گردم
ساعاتی را که نبودم، اندکی پیر شدم
ترسم که پدر، پیر پسر بیند و دق مر
|
|
|
|
|
رنجیدم....
روی لبم نیامد خندیدن..........
|
|
|
|
|
تنم بستری از فصل های سال شد...
|
|
|
|
|
کاش یادمان میرفت دیشب را
آن حال خوبو این حال عذاب آور را
|
|
|
|
|
ای زبان یک عمر ناحق گفتی و هروز پررو تر شدی
|
|
|
|
|
یکی بود و یکی نبود یکی اومد یکی شدیم
با هم ما آشنا شدیم
خیلی عادت کردیم بهم
مثل نفس برای هم
یکی
|
|
|
|
|
شب است و خیابان ها تاریک....
دیوارها بلند و کوچه ها باریک....
|
|
|
|
|
به که گویم میوه ی ممنوعه ای اما در جانی هنوز
که فقط اللّه کند درکِ ممنوعِ به این مُجازی را
یاس صح
|
|
|
|
|
باید از افکارِ منفی دور شد
|
|
|
|
|
نت موسیقی افکار تو هر شب بزند بر سر من...
|
|
|
|
|
سالها شد در فراقت بی قراری میکنم
|
|
|
|
|
من اهلِ کاروانِ رها در کویرِ بیدادم
من از تبارِ قافله ای بی دلیل و ناشادم
به پشت زخمِ خنجرِ انبازِ
|
|
|
|
|
جلوه گاه منظر ونواوری بوده ای در این جهان
اعتباری آن چنان بخشیدی بر مردمان
|
|
|
|
|
میکنم نقل این سخن این داستان
می نویسم از زمان باستان
این که یک پند است و اندرز دقیق
از نهاد طفلکی
|
|
|
|
|
مهربانباشیمباهم
زندگیبیارزش است
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۶۳ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |