جمعه ۲۸ ارديبهشت
|
|
من دروغ روشنی از روزهای بودنم
|
|
|
|
|
دَر خانه یِ خودیم و حسِ غریبانه می کنیم
|
|
|
|
|
شعر مدافع سلامت
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
----------------------------
مدافع سلامت دست علی یار تو
|
|
|
|
|
اسمت را فریاد زدم
و می خواستم
بازتاب نفس صبح دمان
...
|
|
|
|
|
نمیدانی، برایت بیصدا در می رود جانم
|
|
|
|
|
ســاز روزگــار بـه حــال مـا کــوک نـبــود
وقــتی نسـبت بـه هــم دیـگر دلـخـوریـم
|
|
|
|
|
چشم بر هم زده و روز تمام است ببین
|
|
|
|
|
من شدم جام شراب و تو مسلمان شده ای
من مسلمان شدم و جام شرابم شده ای
|
|
|
|
|
ای وای که دریای دلم در فوران بود
|
|
|
|
|
پدرم چقَدَر جای تو خالیست
گوشم ز تَشر تو پُر و جای تو خالیست
|
|
|
|
|
نبودی ببینی دلم شورداشت...
تپشهای بی نظم وناجورداشت...
|
|
|
|
|
چه خوبه ...
ما دوتا همدیگه رو داریم
هر دو از فاصله بیزاریم
روی هم تاثیر می زاریم
|
|
|
|
|
اگر باران چشمانت ببارد شهر دل جان جوید یار تو
آتش سینه که سوزانی کندآتشی ز آن سینه دل دار تو
قامت
|
|
|
|
|
ای اهل قلم... از لب یاران بنویس
|
|
|
|
|
نباشد بی وفایی رسم خوبان
تو آخر میبری از من دل و جان
زِ هنگامی که رُخسارت ندیدم
شدم غمگین و هر لح
|
|
|
|
|
------------------ تا هنوز -----------------
زخمی ام، از درد های کهنه می نالم هنوز
نازنین، بر ز
|
|
|
|
|
من بسرایم که عاشق کنم ترا...
|
|
|
|
|
خزان آمد بهار ازیادهارفت
جهاز باغ وبر با بادهارفت
گل از بلبل جدا افتاد پژمرد
شکوه شاخه ی شمشاده
|
|
|
|
|
بنامش که هستی ز اوست خود نهان
|
|
|
|
|
شعر : حج عشق
رفتم کهحج عشق کنم... باخبر شدی
لات و عزی ترین بت در باختر شدی
|
|
|
|
|
کی بذر مارو کاشت تو این خاک؟
|
|
|
|
|
جانا به تیر شصت نگاهت بکش مرا
|
|
|
|
|
.شور و شیدایی با عشق شده عجین
کار دل است وعشق کرده با من اینچنین
زلف یارهر لحظه
|
|
|
|
|
چشم او با دل ما،اشنایی میکند
حال مارا خود او،حال خوبی میکند
موی خرمایی او،دل ما برده است
مفت چنگش
|
|
|
|
|
لیلی نمی دانست مجنون عاشق او ست
اما دلش می خواست با شد با دلش دوست
|
|
|
|
|
با چشم خود ببین که چرا فرق میکنی
|
|
|
|
|
دلم کنده نمی شود
نگاهم قفل شده
به پنجره ی فولاد
پر شالم گرهخورده
به گوی و ماسوره های ضریح
پا
|
|
|
|
|
من و این همه احساسِ توو قلبم...
|
|
|
|
|
اَلا ای لاله یِ سرخِ نخستینم /
تو را امشب چگونه باز برچینم؟
زِ دشتِ پونه و بابونه و نسرین: /
چر
|
|
|
|
|
هوای شهر ما در غربتی دلگیر می بارد
بیا ای عشق.....
|
|
|
|
|
روزی متعجب شدی که کربنِ سیاه
مبدل شود به الماس
|
|
|
|
|
بـر نعمت تسلطت ، اي حيّ1 كردگار
رحمي بكن، به جوركش دور روزگار
عطري ز
|
|
|
|
|
راز عشق
عشق یعنی مهر ختام غم هایت
یعنی نفهمی روزهایت چگونه شب شود
یعنی درگیر و دار مشکلات نیستی
|
|
|
|
|
برق اگر رفت دلا غصّه نخور بازآید/
شب اگر رفت سحرآید وطنّاز آید
|
|
|
|
|
همیشهسادگیکردی
زیاندیدیولیافسوس
|
|
|
|
|
صبح است
پلک پنجره می پرد باز
شاید امروز
کوچه مهمان قدم های تو شود
پنجره را باز میکنم
نسیم
|
|
|
|
|
برگی فتاده بر آب در چنگ موج دریا
کی می شود ببینم در ساحل آرمیده
|
|
|
|
|
گذاشتمت لای کتاب
نه برای خشک شدن...
|
|
|
|
|
تموم شهرهای کشورم دارن منو یاد تو میندازن واسم آخه...
چه فرقی داره کی هستی، مهم اینه تو هم فرزند ای
|
|
|
|
|
دو خط کنار هم قرارمان سر تقاطع
|
|
|
|
|
ماندم که چرا منِ یلا قبا نبرد
|
|
|
|
|
با تو به صد کوه مطلّا نه بگویم
کوه مطلّا نه، به دنیا نه بگویم
مستحکمم، بر عهد پابندم، نه آ
|
|
|
|
|
تکیه بر دهر مکن ای خیره سر نصرانی
|
|
|
|
|
چشم مستش را چر در خواب، می بینم هنوز؟
|
|
|
|
|
شبیهِ قطره ای باران ، تو را از دست خواهم داد...
|
|
|
|
|
روزها را یک بغل چشم انتظاری می کشم...
|
|
|
|
|
ما در غفلت به سر می بریم
انارهای شیرین را در خواب می بینیم
و در روز ...
با آنها بازی چشم بسته می
|
|
|
|
|
چشم تو در این جهان دائم خدایی میڪند
محید_محمدی
|
|
|
|
|
در ادامه ی خوابِ شبِ پیش،
به هم آغوشی خیالت -
می روم!
|
|
|
|
|
شب شکست وشتافت وشکافت شیشه ای
|
|
|
|
|
این خانه اتاق هایش زیاد است...
شیشه هایش شکسته...
درب هایش خراب است...
|
|
|
|
|
مدتی رفت و ندیدم رویت
قد و بالای تو و ابرویت
دلم از غیبت تو محزون شد
تو شدی لیلی و دل مجنون شد
|
|
|
|
|
خبر از آمدنت نیست ولی در دلِ خویش
به خیالم تو کنارم هستی ...
غم و آهنگِ سکوت از همه جا میبارد
من
|
|
|
|
|
من چشم ب چشمت دوخته ام
تو برکجا چشم دوخته ای
|
|
|
|
|
ای شقایق ...روزهای ناب دوباره میان رویاهای این شعر گم شدند
|
|
|
|
|
آقا حسن ای مرد فهمیده
جوشانده ی خوبی فراهم کن
|
|
|
|
|
غم مخور از خشکی باغ وپاییزان و فصل سرد
در پی اش گل های فراوان در بهاران می رسد
|
|
|
|
|
بی هوایت مرگ هر آن انتظارم میکشد...
|
|
|
|
|
آن خدای جانان در عرض نوش کند عالم را
در زهره و کیهان و زمین نوش کند جانم را
--
او سر به پای
|
|
|
|
|
هوای ساحلِ حالم ، شلوغ و شیر تو شیره
هوسهایش پراکنده ، کلافی دست و پا گیره
در و دیوار احساسم ، خ
|
|
|
|
|
در دنیای آدم ها؛به جرم دوست داشتن طردت میکنند، از وطن خویش
و بی گمان وطن برای عاشقان یعنی مرز های
|
|
|
|
|
میدانِ دیدم را نگاهی ناز دزدید
اکنون جهانِ من دو گوی ات را نشان کرد
|
|
|
|
|
زنده زنده
کشته ای مرا
رطب لبت را
حلال کن
|
|
|
|
|
نیمه شب در گوش گلها باد نجوا میکند
|
|
|
|
|
خویش را در او رها کن تا شوی مهمان دوست
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۴۲ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |