جمعه ۷ دی
اشعار دفتر شعرِ شاخه های خشک بید شاعر عباس قره خانلو
|
|
سردِ سرد است خانه ی ما
گرمی آغوش در اندیشه میجویم
صدایش میکنم خود را
برایش شعر میگویم
نوازش میکن
|
|
|
|
|
ولی افسوس به هنگام وداع
یادِ من رفت تو را پاره ی تن
به خدا بسپارم ....
|
|
|
|
|
زندگانی فقط این خاطره هاست
گوشه ای دنج نشینی و مروری بکنی
بر همه غصه ی دیروز بخندی و از آن
غمِ پن
|
|
|
|
|
روزگار عجیبی ست
عاشق میشویم که تنها نمانیم
اما تنهاتر میشویم ...!
کاش میشد به گذشته برگردم
اینبا
|
|
|
|
|
کاش میشد همه ی عمر که باران بزند
بر سر این شهر
هوسِ کوی و خیابان
تنِ خاک و نمِ باران
برویم دست
|
|
|
|
|
خبر از آمدنت نیست ولی در دلِ خویش
به خیالم تو کنارم هستی ...
غم و آهنگِ سکوت از همه جا میبارد
من
|
|
|
|
|
هر شبم خوابی پریشان بود تکرار
قطاری در سیاهی های شب
می رفت و من جامانده اش بودم
و همچون کودکی درم
|
|
|
|
|
خبرت نیست که یکدم ز خیالِ تو مرا
خبرم نیست ز احوال خودم
وقتِ خواب است و الهی امشب
تو به خوابم آیی
|
|
|
|
|
کاش میشد با صدای مادرم
از هراسان خوابِ خویش، چشمِ غفلت وا کنم
کودکی باشم که رویایش به سر
فکرِ تعط
|
|
|
|
|
دیگر به خانهِ خود باز نمی گردم
ساعاتی را که نبودم، اندکی پیر شدم
ترسم که پدر، پیر پسر بیند و دق مر
|
|
|