شنبه ۸ دی
|
آخرین اشعار ناب عباس قره خانلو
|
خبرت نیست که یکدم ز خیال تو مرا
خبرم نیست ز احوال خودم...!؟
وقت خواب است و الهی امشب
تو به خوابم آیی...
روزگارم شده همرنگ به پیراهن ماتم زده ام
سرد و مشکی و دگر چشمانم
اندکی میبیند ...
شهرِ بی یوسفِ من
همه جا تاریک است،
یا که من کور شدم...؟
شاخه ها رقص کنان میخندند
شهر در دور سرم میچرخد
خنده ی مسخره ای در همه جا می پیچد
خواب وحشت زده ای میبینم
و هراسان از خواب به خودم می آیم
با خودم میگویم
هرچه گویی تو قبول
من رهایت کردم
من سفر کردم و گفتم که خداهمراهت...!
من مقصر بودم
ولی ای دوست
شبی خواب هراسان دیدی
من فدایت و خداناکرده
یاد من افتادی....!
غم به دل راه نده
هرچه کردی همه تقصیر من است
و تو آسوده بخواب
من کجا و تو کجا....!!؟
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
دستمریزاد