جمعه ۷ دی
|
آخرین اشعار ناب عباس قره خانلو
|
شاید در مرور خاطرات قبل از مرگ
تو را بار دیگر دیدم
شاید در خاطره ای ماندم
و اصلا مُردنی هم در کار نبود
نمیدانم، فقط دلم
یکی از روزهای بارانی را میخواهد
لابلای روزهای سرد پاییزی
میانِ ازدحامِ مردم این شهر
جامه ای کهنه به تن
زلفی پریشان تر
رخِ چین خورده ات از قبل زیباتر
تو را دیدم،
دلم لرزید و دنیایم به اغما رفت
تو اما باز هم
بر روی خود چیزی نیاوردی
دمی دیدم که چشمانت
غمی را میکند پنهان
نشد آخر کنی کتمان
تو هم دلتنگِ من هستی
نگاهم پا به پایت
آمد و آهسته شد دیدم قدم هایت
در آن غوغای سر درگم
دمی را گفتگو کردیم ؛
نگاهت همچنان زیبا
صدایت همچنان آرام
و رقصِ تارِ موهایت
شبیهِ نم نمِ باران
هنوز آن دخترِ
اسفندیِ مغرور زیبایی
هنوز آن عاشقِ
دی ماهیِ پرحرفِ لجبازم
هنوزم وقتِ دیدارت که می آید
تمامِ هستیِ خود را
به چشمان تو میبازم
سفیدی های موهایت
و این دستان لرزانم
کمی دیر است ولی جانا
بگو پایان شد هجرانت
بگو، حرفی بزن
شاید نمیدانی ...!
صدایت را برای شاعرِ دیوانه میخواهم
تبرّک میبرم شاید شفا یابد ..
زمان و جاذبه دیگر نمی پاید
معلق در زمین و وادی دیگر
نگاهِ شرمسارت
آخرین دیدارمان را یادِ من انداخت
قامتِ افتاده ام، باری دگر
خم شد زمین افتاد
باز هم رفتی و گویا تا ابد
دیگر نمی آیی
من اما باز هم
دیوانه تر از پیش می آیم ..
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.