غزل زیبایی از استاد « کاظم بهمنی » و در ادامه دلنوشته ای از حقیر « رضارضایی » با نت برداری از این غزل زیبای استاد ، با کسب اجازه از محضر شریفشان
تکه یخی که عاشق ابرعذاب می شود
سر ِقرار عاشقی همیشه آب می شود
به چشم ِفرش زیرپا سقف که مبتلا شود
روز وصالشان کسی خانه خراب می شود
کنار قله های غم، مخوان برای سنگ ها
کوه که بغض می کند سنگ، مذاب می شود
باغ پُر از گلی که شب نظر به آسمان کند
صبح به دیگ می رود؛ غنچه گلاب می شود
چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود
استاد #کاظم بهمنی
تکه یخی که مادرش سِحرِ سحاب می شود
در بر جان که می رسد ، گم شده آب می شود
گردش آب و روز و شب ، بسته به نظم کبریاست
بی تو ولی نظم جهان ، نقش بر آب می شود
گل که ز عطر ناب خود ، مست نموده عالمی
دردِ فراقِ بلبلان دیده ، گلاب می شود
آینههای چشم تو ، روزنه های جنّت است
نور که می چکد از آن ، دیده عذاب می شود
کوه که درد عاشقان دیده به تیشه های غم
بغض نموده سنگِ دل ، شیشه مذاب می شود
صوت حزین بلبلان آیه به آیه حسرت است
جایگزین نغمه اش ، لحن غراب می شود
گر چه که تیر سقف ما ، ذکر خدا کند همی
سجده ی نابجا کند ، خانه خراب می شود
لعل لبی که « بیقرار » کرده مرا به روزگار
لب به گلایه وا کنم ، شعر حساب می شود
#رضارضایی « بیقرار »
هر دو سروده بسیار زیبا و دلنشین بودند
موفق باشید