دَردانه ای برای دُردانه
به جانِ دُردانه ی قصرشاهی ،
یکعالمه درد افتاد
انگار که تاس های بازنده ،
میان تخته نرد افتاد
قُل قُل آتشفشان بود که ،
از کوهِ قصر می جوشید
گدازه های سُرخورده اش
بر خادمان بارگاه
سپس ، برمردم شهر افتاد
هرکه درمسیر گدازه ها بود
جزغاله میشد
انگار آتشی بود که ،
به جانِ یک بیگناه ، بزغاله افتاد
همه برای یکنفر و یکنفربرای همه ؟
نه
دَردانه ای بود که ،
به جانِ دُردانه ی شهر افتاد
دُردانه از درد به خود مثل مار می پیچید
تب ، کوره ای بود که ،
به جان آنهمه زَمهریرِ سرد افتاد
تب و لرز معمول آن جان شده بود
به جان و روحِ قصر
گاه شُرشُر عرق ،
گاهی هم ،
لرز افتاد
زوجه ی اورا برای اینکه ازو نگیرد
از او جدا کردند
آن بیچاره آنهمه درد که داشت
اینک فرد افتاد
آنچنان شد آن صورت که خون ،
در گونه هایش جاری بود
نحیف شد و چهره ی استخوانی اش
گاه سفید و گاه زرد افتاد
خدا کند که نبازد یک مرد قافیه را
انگار که هجوم یغماگران
به کاروانی کم مرد افتاد
دیگرآنهمه اِهِن و تُلُپ از شدتِ واگیری
به خاطره پیوست
آن دُردانه با اعلام خطرِ طبیب
کاملاً ، طرد افتاد
دیگر هجوم ریزگردهای درد
با او آنچنان کاری کرد
که انگار به چهره ی وسایلِ خانه ،
هجوم گَرد افتاد
روزها می گذشت ازآنهمه مریضی
دُردانه تا لب گور رفت
ولی داخل آن ، خوشبختانه نیفتاد
همه نذرها و دعاها و عز و جِز، اثربخشید
ز سوی خداوند متعال ، شفا
بر سرای وجودِ او افتاد
دیگر تمامِ شهر
جایگاه پخش نقل و شیرینی بود
صدای ساز مطرب ها
برجای جای شهر افتاد
جانشینِ حاکم عادل ز بند بیماری
گریخته بود ، شُکرِ خدا
نسیم ملایمِ جان بخشی
درکوچه پس کوچههای شهر
پرسه زنان و مستانه، تلوتلوخوران به ره افتاد
بهمن بیدقی 11/8/99
موفق باشید