ما ز پیر میکده جرعه ای می خواستیم
گفت بده تاوان که تو بد بد مستی
گفتم چه دهم که به پیش در ره بستی
گفتا که بده بدان که رسوا هستی
گفتم که نکند طالب آن دُر هستی
گفتا که زیر و زبر نکن خود هستی
دادمش آن هست و نیست شدم ازهستی
دادش می و مست شدم چه مستی
فریاد بر آوردم که کو کو بد مستی
گفتا که فریاد نباشد نشانه آن بد مستی
بیرون فکندنم و دادنم آن بد هستی
سنگین و خمار باده و پشیمان از بد مستی
گفتا پیر که بار دگر که فارغ آمدی ازهستی
مکن دعوی و فریاد که تو بد بد مستی
2
اگر مختارچرا جَبریست
اگر جزئم چرا کُلیست
اگر دردم درمانیست
اگر مرگم چرا جانیست
اگر ترسم شجاعت چیست
اگر طماع قناعت چیست
اگر آشتی چرا قهریست
اگر نفرت چرا عشقیست
اگر بی رحم رحمان کیست
اگر مثبت چرا منفیست
چرا حسرت چرا بُخلیست
دمی مستغنی و گه طاییست
دمیده از خودش روحیست
چرا در من جمع اضدادیست
چرا غمگین و گه شادیست
چرا مغشوش و خاموشیست
دمی هوش و مدهوشیست
چرا در باغ وویرانیست
چرا در سر فکر شیطانیست
دمی در دل خدا داریست
چرا در گِل پا بستیست
دمی در دل شوق پروازیست
چرا تلخی و شیرینیست
اگر جان را جانانیست
چرا یارای گفتن نیست
اگرگفتم کارا نیست
اگر دل سودای جانانیست
چرا سَر در رهش کم نیست
دلنوشته زیبا و پر معنی است