عشق آمد به بر و دست نوازش به سرم
سر به بالین شه ودست نوازش به سرم
این همه گرمی و محبت نکند شه پسرم
عشق آمد به بر و دست نوازش به سرم
مه و خورشید و فلک خادم و نکند شه پسرم
مه چه نزدیک و شمشیر به دست و نکند شه پسرم
در بزم شراب و یاران به کنار و نکند شه پسرم
دست به شمشیر وبه عزم شق القمرم
2
زاده جهان ابوالبشر
حامله از خدا شده
بشر به امید جهان
جهان به امید بشر
خورده بشر شیر جهان
گرفته اش خدا ز شیر
داده خدا عشق به بشر
جهان به امید بشر
نایبی خدا بشر
دارد و چرا گدا به شر
بشر به امید جهان
پر شده از حیله و شر
مرده جهان زنده بشر
برد به سوی خود بشر
آرام جان این بشر
بَرد به پیش خود بشر
زاده جهان ابوالبشر
منتظر عشق این بشر
دل بکند از شیر جهان
لقمه دهد خدا بشر
دل بکن از روروئکت
خدا دهد چرخ جهان
شه زاده است ابوالبشر
جهان به امید بشر
3
ما به وادی عقل رکب زده و
به جمع عاشقان شده ایم؟
به امیال کلک زده و
به وادی عشق سری زده ایم؟
ما به آب تنی زده و
ز درخت عشق میوه برچیدیم؟
ما ز کوردلان جدا شده و
بینا به احوال خود شده ایم؟
ما ز تخریب دیگران دست شسته و
مشغول حال خراب خود شده ایم؟
و از دیار خود پرستان جدا و
دلبسته یار عاشقان شده ایم؟
ما ز سقف بلند عقل رد شده و
چشم به آسمان شده ایم؟
ما به گوش و چشم و زبان عاشق و
به عمل مرد عمل شده ایم؟
دلنوشته های بسیار زیبا و جالب بودند
موفق باشید