عشقِ یک سویه برایت رنگِ خواهش می شود
قلب و چشمان تو دائم گیرِ سازش می شود
از درون میسوزی و خود را پریشان میکنی
زندگی را بر خودت ، مانند زندان میکنی
در میان این همه ، چشمِ تو او را دیده است
بخت خواب آلوده ات بی روی او خوابیده است
می نشینی سوزن عشق خودت نخ میکنی
آش عشق و عاشقی را ، بارِ مطبخ میکنی
می روی حرف دلت را ، بر زبان می آوری
دست رد بر سینه ات بر لب تو جان می آوری
میشوی سَرخورده و افسرده و لال و غمین
میدهی دل را به کشتیِ بلا ، بی سرنشین
رنج های بیشماری میکشی در راهِ عشق
درد بی حدّی دهد بر روزگارت آهِ عشق
سوختن ها میکشی هر شب تو با چشمان خون
دل بسوزد ، جان بسوزد در تب و تاب جنون
وقت خوابت تازه بیداری فراهم می شود
جام چشمانت ، شبت لبریز از غم می شود
چون اسیری در هزار و یک شبی بی انتها
دوری و آزردگی ها ، گریه هایی بی صدا !
می برد تا اوج نابودی تمامت را ولی ؛
باز میبینی که در دریای غم بی ساحلی
عشق یعنی تا دَمَش باشی شود او بازدم
قلب او هم می تپد با قلب تو در هر قدم
باید اول جان دهی تا دل دهد بر باورت
تا ببینی می شود همراه و یارت ، یاورت
نا امید از یک جواب رد نشو دل را بباز
بیشتر از پیش با این آتش عشقت بساز
عاشقی یعنی که دربستِ دلت در پای او
هیچکس را هم نخواهی تا نشیند جای او
با صبوری میشود در چشم او گردی عزیز
با وفا و با مرام و معرفت ، مَردی عزیز !
عشق و احساسم فدای شادیِ"گلپونه"است
خنده ام ارزانیِ همسایه اش ، بابونه است
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─