شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ دستهای خالی من شاعر آذر مهتدی
|
|
نمی بافه دستات
یه شال با کلاه
که سرما نشه
باعث بغض ماه
|
|
|
|
|
شادی من را برد و کرد کام دلم تلخ
روح مرا برد با خودش تا سوی مسلخ
وای از دل پر درد و غم؛ ا
|
|
|
|
|
صد لقمه ریا به آب صد رنگ زدیم
نانی نرسانده داد فرهنگ زدیم
هر حکم که رانده یک دل از سوی خدا
با حکم
|
|
|
|
|
اشکهایم قطره قطره می چکد
روی تلهای هزاران آرزو
آرزوی مادری در دام مرگ
تا دهد بر کودکش احساس و
|
|
|
|
|
"هنوز یک برده ی آزاده هستم
زنی در طول تاریخ در اسارت"
.....
همه قانون به سود مرد ها شد
زن بیچاره
|
|
|
|
|
بگذارید که بعد از
رحلت روح زتن
بنویسند که این مرد
پرستید وطن
25مهر99
آذر.م
|
|
|
|
|
کودکی گم کرده ام
در سالیان دور تر
خاطراتش بامن است
اماکمی مخدوشتر
|
|
|
|
|
آسمان خون را به چشمش سرمه کرد
تا به روز داوری خون گریه کرد
|
|
|