اشک هایم قطره قطره در سبو
روی تل های هزاران آرزو
آرزوی مادری در دام مرگ
تا دهد بر کودکش احساس و رنگ
:آی دنیا واژگون شد جام من
کوفت بر سنگ سیه آرام من
کودکان در دام مست زنگی اند
زنگیان درگیر صد بی رنگی اند
:آی بانو غم مخور از درد خویش
با تو هم دردیم در پیوند خویش
کودکت سرمایه ی عمر تو بود
مایه امید دلبند تو بود
تا که لبخندت نبیند آشکار
زهر غم را در رگت پنهان ببار
عقربی دنیایمان را نیش زد
با کم و بیش آتشی بر خویش زد
عقربک لی لی کنان چرخی بزن
لحظه ها با غصه آهنگی بزن
یک سرو گوشی بده آب حیات
غربت تنهایی ام را کن فرات
داد از بیداد این چرخ فلک
نغمه های آدمی را زد محک
بر کف پای دل ما چوب تر
بی تاسف زخم ها را زد بتر
ساز من سوزن بزن بر قاب تن
زخم هایم را بزن شور آب تن
ترکتازی تا سواری هی بتاز
ناز شصتت ای فلک بر ما بناز
این گلوی نازک ما تیغ زن
تیغ اگر در کف نباشد جیغ زن
جیغ دارد ارتعاشی دلخراش
سخت گیرد التیام دل فراش
هر هوایی برسرت افتاده است
بی هوا در ره نفس افتاده است
مرگ ما گویا که خونین خواسته است
این رگ و این تیغ و این جانی که هست
14اردیبهشت94
آذر.م
بسیار زیبا و شورانگیز بود
دستمریزاد
موفق باشید